-
عقل گفت: ............
پنجشنبه 9 دی 1389 18:37
زندگی شرح تجربه هاست گاهی غمگین، گاهی شاد زندگی وصف تلخِ نبودن زندگی دیدن اشک در غربت زندگی یک سفر گاهی رفتن، گاه هم موندن زندگی لبخند زدن دروغی زندگی خنده های اجباری زندگی نهان کردن اشک زندگی نبودن رفاقت زندگی شکستن، خرد شدن زندگی سکوت کردن سکوت را در ظلمت شب شکستن زندگی ابری بودن دل زندگی بارونی بودن دیده است زندگی...
-
مسافر
پنجشنبه 25 آذر 1389 15:05
وقت رفتن شد ومن باید برم انگار یه عمر که در قفسم حالا وقت پر کشیدن من من حالا منتظر یک سفرم سفری از شب تاریک به سحر رد شدن از لحظه های بی ثمر عبور از روزای سخت و در به در حال وقت سفر باید برم رفتن و تازه شدن مثل بهار گذر از خزون سرد انتظار رسیدن به ساحل خوشبختی ها دل من،ای دل من طاقت بیار من حالا خود خود مسافرم از شب...
-
آزمون زندگی
چهارشنبه 3 آذر 1389 12:02
در آزمون زندگی من ماندم و یک برگ امتحان من ماندم و یک دنیا سوال بی جواب من ماندم دنیائی حرف نگفته من و یک دنیا اسرار خاک خورده من و یک شرح حال غمگین من و یک قصه زندگی غمگین من و یک دریای حسرت من و یک دل ابری من و یک دنیا اشک ناریخته در این امتحان دشوار اگر سفری در راه است پس در کنار آشنایان، غریب و تنها ماندن بهر چه...
-
خسته ام از این همه لبخند های اجباری
یکشنبه 30 آبان 1389 11:17
خسته ام از این همه لبخند های اجباری خسته ام از این همه محبت های تصنعی دیگران خسته ام از این همه دو روئی خسته شدم از این همه نارو خوردن در قبال محبت ها خسته ام از این همه دل شکستن ها خیلی سخت که چشمات پر بار اشک باشه ولی بلاجبار پنهانش کنی خیلی سخت به چشم مزاحم نگاهت کنن و مجبور باشی بری اما به روی خودت نیاری خیلی سخت...
-
همون چت
شنبه 29 آبان 1389 15:01
وقت رفتن شد و من دلواپسم انگار که یه عمر که تو قفسم حالا وقت پر کشیدن منه من حالا منتظر یک سفرم سفری از شب تار یک به سحر رد شدن از لحظه های بی ثمر عبور از روزای سخت در به در حالا وقتشه باید برم سفر رفتنو تازه شدن مثل بهار گذر از خزون سرد انتظار رسیدن به ساحل خوشبختی ها دل من ای دل من طاقت بیار من حالا خود خود مسافرم...
-
میدونم که می دونی چرا؟!
جمعه 28 آبان 1389 00:37
هوای این دل ابری چشام هواش بارونی ببین این قطره هارو چقدر غمگین بمون چقدر تنها بخونم چقدر سخت خداا اگه تنهائی خوب بود چرا دل آفریدی ؟ چرا عشق آفریدی؟ مگر تنهائی زیباست؟ تمام خاطراتم تمام گریه ها تمام خنده هایم خداوندا چگونه دل کنم من از این همه ...................... خدایا............................. شاعر: مریم فارسی
-
آمدن و رفتن ما بهر چه بود؟
چهارشنبه 14 مهر 1389 15:41
آمدن و رفتن من بهر چه بود؟ همه عمر گذشت جز ز تنهائی و غم جیزی نصیبمان نگشت ساده و صادق بودم با همه اما در نهایت جز: پشت پا خوردن ز یار نارو زدن های رفیق های نارفیق نیمه راه بودن دوست طعنه ها و متلک شنیدن دل را پائیزی کردن بهار را از چهره زدودن گرد زیبای تبسم را با باد زمستان بردن حال و هوای دل ابری کردن مه زیبای اشک...
-
وصف پائیز
یکشنبه 11 مهر 1389 21:03
چقدر تلخ دیدن یک پائیز به ظاهر زیبا و شاعرانه اما به خشکسالی یک کویر جدا شدن تک تک دوستانی که شش ماه با زندگی سبزشان در کنار هم بودن و اکنون به قیمت از این دنیا بار سفر رو بستن از هم جدا میشن چقد دردناک شنیدن صدای خرد شدن آنها زیر پای عابرین عاشق اما بی احساس چقدر غم انگیز دیدن خشکیدن و مرگ زندگی ولی چه دلنشین برخورد...
-
چشمانی به سیاهی شب............
شنبه 10 مهر 1389 00:36
جعبه مداد رنگی هایم دگر رنگ و نشانی ندارد آنها ترسیم می کنند یک چهره ای مبهم چشمانی به سیاهی شب اما پر از ستاره با تلألوئی چشمگیر ستارگانی که دانه دانه گونه هایش را ستاره باران می کنند آنها هر کدام بیانگر یک کتاب الم و اندوهند لبهائی به سپیدی روز اما نشانگر خستگی های ناتمام از دنیا قلبی شکسته تر از آنچه که هرکدام شما...
-
چقدر سخت خدایا
دوشنبه 5 مهر 1389 17:59
چقدر سخت با ذره ذرۀ وجودت به بودن کسی عادت کنی و روزی به خودی بیائی که مدتهاست از دستش دادی و نفهمیده بودی چقدر سخت با تمام وجود به خاطر علاقه ای که به تک تک دوستات داری محبتی سرشار از صداقت کنی و روزی بفهمی که تمام این کارها خریت محض بوده و بس. بفهمی معنای عاطفه از دنیا پاک شده چقدر سخت روزی به خودت بیائی و ببینی دور...
-
بدان تنها ترینم
جمعه 2 مهر 1389 21:51
اگر شهر سکوتم اگر دنیای مبهم اگر قطره ای اشکم اگر ابر بهاری اگر آن برگ پائیز ولی دردم همین است تنهاترم من از همه اگر من مهرگانم اگر نامهربانم اگر من بدترینم بدان تنهاترینم اگر منم سرائی اگر منم خرامی بدان باده و بادی همه رفتند و تنها گذاشتند منم همان درویش بگذارید بروم جائی ندارم برای ماندن در هیچ قلبی جائی برای من...
-
غبار غم گرفته
چهارشنبه 31 شهریور 1389 01:57
در این سکوت مبهم در این شب مه آلود ستار ها رو دیدی دیدی غروب چه زیباست؟ در این غروب غمناک در این لحن مه آلود غبار غم گرفته گلوی این حقیر و این جام عمر ترک خورد دیگر با که نشینیم ساقی و ساغر رفتند باده و بادی چه شد؟ یار وفادار چه شد؟ ببین فنا شدم من کاش......... در این سکوت مبهم در این ................ شاعر: مریم فارسی
-
منم خسته زدنیا
دوشنبه 22 شهریور 1389 01:19
منم رفته ز وادی منم خسته ز هستی منم امواج دریا منم شکسته از این و از آن همنشین دردهای خویش در شبم هم آوای ناله های خویش در سکوتی مبهمم هم پای اشکهای غلطان و بی پایانم تنها خودمم من نیز از این کوی خواهم رفت به او بگوئید کمرش همچون شاخه گلی شکسته بود بگوئید طاقت .................. تلخ می نویسم . می دانم برای شادیم نسخه...
-
نمی دونم چرا؟
جمعه 29 مرداد 1389 16:36
نمی دونم چرا؟ واژه های شعرم با اشکانم درهم محو شد دردهای دلکم شاهنامه شد شکستنی هایم شکست شیرینی های زندگی تلخ شد خنده ها و لبخند ها محو شد سکوت زیبای خلوتم را هق هق ناپایان گریستنم شکاند می زنم نغمه تلخ رفاقت ها را با همان نی، که می نوازد سوز دل های شکسته را کاش بین هیچ فرقی این و آن نبود رفاقت ها صادقانه بود اعتماد...
-
ریتم زندگی.......................
پنجشنبه 21 مرداد 1389 00:41
زندگی باید کرد گاه با یک ساز قشنگ می توان آهنگ زد آهنگی ساخت زیبا با تلفیقی از آرامی نسیم و آسمان از هیا هوی امواج ساحل از صدای گریه ها و خنده ها از ریتم قشنگ آواز پرنده ها از ............... خدایا زندگی زیباست ولی............... خنده ها را نسیم شادی می آورد اما صبای ناراحتی گرد غم را بر چهره ها می پاشاند نت موسیقی کم...
-
هوای این دل ابری
سهشنبه 12 مرداد 1389 22:22
چشمام و سرزنش نکن اشکام دیگه صبر ندارن دلم و سرزنش نکن اون دیگه طاقت نداره طاقت این همه درد این همه اندوه و الم رو نداره هوای این دل ابری رعد این همه بغض.................. دنیا! دلم ازت گرفته خسته ترم از خودت خمیده گشتم از درد چشمام و مه گرفته دیگه .................. کاش که می شد باهاش بازم حرف بزنم بهش بگم متاسفم بهم...
-
کهنه فروش قلب شکسته ام و می خری؟
چهارشنبه 6 مرداد 1389 19:03
کهنه فروش قلب شکسته ام و می خری؟ بازم دلم گرفته هوای این دل ابریست چشام بازم بارونیست دلم شکسته تر شد شدم سراب بی آب شدم تشنه دریا بازم از بی وفائی بازم از این همه مکر و دورئی چرا دنیا چنین شد؟ خدایا دیگه دوستم نداری؟ بگو: ازم خسته شدی باز؟ اگه جوابت مثبت چرا من و نمی بری؟ کهنه فروش بهم بگو: این دل شکسته این چینی پر...
-
برایت می نویسم
شنبه 2 مرداد 1389 12:51
خداوندا برایت می نویسم از خستگی های زمونه از ناگفته های گفتنی از همون اسرار خاک خورده که زمان فرصت گفتن آنها را نمی دهد می نویسم از غصه های ناتمام از هستی و نیستی از بودن ها و نبودن ها از اشک های ناریخته از بغض های نشکسته از حسرت ها و ............ دلم می خواست بهت بگم که من تنها شدم باز دلم افسرده از نامردمی هاست...
-
خیلی دلم گرفته از خیلی ها
شنبه 26 تیر 1389 00:09
چقد دلم گرفته غبار غم نشسته دیدی دلم شکسته؟ دیدی که دوستی گم شد دیدی رفیـــــــــــق کم شد در این ساحل غربت در این امواج پر شور در این ساکتی و شور دگر یاری نمونده دگر همدم و مونس دگر همراز و ......... دیگه اون مهر و مستی دیگه اون شور و هستی همه رنگشون باخت دیگه رؤیای راستی همه ................ چقدر دلم گرفته...
-
تنها تر از آنیم که تو می پنداری
جمعه 18 تیر 1389 22:33
می نویسم نامه ای از دل خویش شده ام دست به قلم تا بدانید چرا اینگونه ام من و این کوی و دیار کهنه تر از آنیم که می پنداری! من و این جاده و رود تنها تر از آنیم که تو می پنداری تو ندیدی که چه شد آن شب وروز تو نشنیدی وصف حال من و این غم و سوز ! تو اگر می دانستی میشکستی می فهمیدی که چه بود این همه اشک و گداز من دراین میکده...
-
غمگین شهر
سهشنبه 15 تیر 1389 01:07
چرا اینگونه دلگیرم چرا خسته و درمانده چرا نومید از هستی چرا بشکسته ز مستی چرا اینجا چنین گشتم؟ چرا زبانم در سکوت بنشست چرا آهنگ زیستن غمگین شد چرا ماندم در این هستی؟ بگو اینجا و آنجا چرا یک رنگ و بی رنگ چرا این جاده خلوت ماند چرا بغضم ...... چرا لبخند کمرنگ شد؟ چرا.........................؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!! شاعر:...
-
بشنو که من خسته ترم
چهارشنبه 9 تیر 1389 00:28
خدایا صدام بشنو بشنو که من خسته ترم جدا شده ز دعوتم بشنو که بی یار منم بشنو که دل شکسته ام ببین که قطره های غم توی چشام حلقه زده ببین دیگه نا ندارم امید به دنیا ندارم منم همون خنده به لب اما چی شد؟ شبم شکست خورشید غم غروب نکرد آسمون دلم دیگه رعدی ز شادی ها نزد خدایا بشنو که من دیگه تنها ترینم بشنو که من رفتنی ام دارم...
-
خبر بدین به قاصدک ...
سهشنبه 8 تیر 1389 01:00
می خوام برم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! خبر بدین به قاصدک می خوام برم نوشتم با قطره باران به روی برگ پائیزی ک رفتنم قطعی شده بگید که من رفتنیم بگید به اون بهار شاد که پائیزم رفتنی شد بگید به اون تابستون گرم که کوله بار فصل غزل برای ابد بسته شده خبر بدین به قاصدک خبر بده تنهاترین تنها شده اخبر بدین به قاصدک بگه خدا اشکاش دیگه...
-
خدایا بگو با من چه کردی؟
سهشنبه 1 تیر 1389 12:30
خدایا دلم گرفته خسته شدم از دنیات از آدمات دلم گرفته از این همه بی رنگی و دورنگی خدایا دیگه نمی خوام دنیاتُ خدایا اشکی برام نمونده از این همه دل شکستن ها از این همه دروغ و ریا بازم دلم گرفته خدایا از این همه آرزوی به دل مانده از این همه بغض های نشکسته بازم دلم گرفته پیشت همیشه گفتم اما تو گوش نکردی دارم میرم خدایا بگو...
-
هیچ کس....تنهائیم را حس نکرد
چهارشنبه 19 خرداد 1389 22:45
ای قاصدک بیار خبر خبر از بهر یار خبر از غم خبر از خاطرات ناخوانده خبر از اشک های ریخته خبر از چشمه های خشکیده خبر از سوخته دل خبری از دل شکسته خبر از همان ماهی تنها خبر از آن پرستوی بگو که این جاده بی رهگذر روزی پیدا خواهد کرد عابری تنها ولی........................... بگو این چشمه خشکیده روزی خواهد جوشید از این همه...
-
سالهاست .................
پنجشنبه 13 خرداد 1389 00:02
سالهاست که جاده ها در سکوتی اجتناب ناپذیر به راه خود ادامه می دهند سالهاست که دیگر در رؤیاهایم خبری از دوست نیست سالهاست که غنچه های لبخندم دیگر نمی شکفند سالهاست که گلهای خنده ام دیگر پژمرده شده اند سالهاست خواب هایم جایشان را به شب زنده داری داده اند سالهاست که دیگر خوشی جایش را به غصه های ناپایان داده اند سالهاست...
-
!
چهارشنبه 12 خرداد 1389 00:17
خنده هایم پژمرد اشکهایم خشکید زخمها کهنه شد دردها کتاب شد شادی برایم غم شد لبخند یک افسانه شد دنیا برام سراب شد عشق هم رؤیا شد مریم فارسی
-
خدایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاااااااااااااااااااااا
دوشنبه 10 خرداد 1389 14:17
می نوازم دردهای درونم را می نوازم طنین غصه هایم را خدایا می بینی دریا با من هماهنگی می کند می بینی همدردی امواج را با من خدایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا خدایا کاش آغوشت را باز می کردی تا من در آغوشت نشینم گفته های نگفته را به تو گویم اشک ریزم و سبک شم ببینی و...
-
آشفته از دنیا
یکشنبه 2 خرداد 1389 11:54
منم آشفته از دنیا منم دل خسته از دنیا منم دل بسه به ساقی منم شکسته از یاران اگر خسته ام از ساقی اگر گریان از دوستان بدان تنها شدم بازم در این دنیا و آن دنیا منم سر بار و سرخرمن در این جمع و در آن جمع اگر بازم خدا پرسید که آیا آرزو داری که برگردی به نوزادی که برگردی باز از نو آغاز کنی و بخندی جوابم این بود و خواهد بو...
-
ما چه کردیـــــــــــــــــــــــــم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!
چهارشنبه 29 اردیبهشت 1389 15:03
چه راحت دل به دریا می زنیم سادگی را ما باختیم ................... در میان موجهای خاموش زندگی غم را جانشین لبخند می کنیم با گذشت شب و فردائی دگر برای آشتی و آشنائی باز هم امروز و فردا می کنیم ما چه کردیم بی ریائی ها فراموش شدند آنهمه سادگی و شیطنت یکباره خاموش شدند آنهمه غوغای اهل دل کجا رفت؟پس چه شد؟ آنهمه سودای اسماع...