به همان نزدیکی ................

 

 

به همان نزدیکی قطرات باران و ابر 

به همان نزدیکی خواندن موسیقی و لب

به همان نزدیکی رازها به قلب  

به همان نزدیکی امواج به دریا و اقیانوس  

به همان نزدیکی شیشه و قلب  

به همان نزدیکی جاده و خاک 

به همان نزدیکی رؤیا و خواب 

به همان نزدیکی آرزو و سراب 

به همان نزدیکی زندگی و بهار 

به همان نزدیکی مردن و زمستان 

به همان نزدیکی چشمه و کوه 

به همان نزدیکی نگاه و سخن دل  

به همان نزدیکی فراموشی و خاموشی

به همان نزدیکی دوستی و .. 

به تمامی اینها قسم 

فراموش کرده ام آنکه بودم-هستم و خواهم بود 

به تمامی اینها قسم 

دگر دنیائی از دنیای خدا در دلم وجود ندارد 

به تمامی اینها قسم  

دگر امیدی به دوستی نیست 

به تمامی اینها قسم 

................................................. 

شاعر :مریم فارسی

شب.................

 

امشب همان....... 

شب دل کندن از خویش 

شب فراموشی خویش 

شب رفتن از خاطر یار 

شب پاک شدن 

 از این دنیای باقی ست

شب رفتن به آن مرداب دلگیر 

شب هم کلامی با همان جغد و کلاغ 

شب هم آوائی با همان چکاوک زیبا 

شب نواختن همان آهنگ فردا 

شب سرودن و نخواندن 

شب گریستن اما اشکی نریختن 

شب به حال خویش بودن 

شب رفتن به گردآب هیچ خویش 

شب سبک شدن اما............... 

توان این همه کار نیست 

توان دیدن و خواندن و گفتن نیست 

توانم نا توان است 

دگر ز تنهائی رو به پایانم 

دگر راه گریز نیست

وقت مرور آن همه سوز و گداز نیست

شب سحر شدن نیست    

شب سپیده زدن نیست

شب دل کندن از خویش 

شب فراموشی خویش 

شب ........... 

شاعر:مریم فارسی

 

یادتان باشد در این ...................

 

 

یادتان باشد 

در این آبادی 

یک نفر هست  

آشنا؛اما غریبه 

یادتان باشد  

در این ویرانه 

یک نفر هست 

شاد؛ اما پر  غم 

یادتان باشد  

در این گذرگاه 

یک نفر هست 

پر تحرک؛ اما از درون خسته 

یادتان باشد  

در این سرزمین مادری 

یک نفر هست 

به ظاهر شاداب؛اما از درون شکسته 

یادتان باشد 

در این آبادی 

یک نفر بود 

همیشه بنشسته کنار مرداب 

هم آواز با چکاوک های زرد 

یادتان باشد  

در این روستای دور افتاده 

یک نفر خواهد ماند 

یادتان باشد  

در این وادی خاموشان 

یک نفر هست در ستودان 

یادتان باشد   

من ...  

دراین آبادی 

گشتم پی خوشبختی خویش  

پی یک یار ........... 

پی یک روزنه از ........... 

یادتان باشد

در این آبادی.............. 

شاعر:مریم فارسی  

خداحافظ.........سلام.............

 

 

 

 

خداحافظ، ای شهر پر صدا

خداحافظ، ای کوه شادی

خداحافظ، ای دوستان نیمه راه

خداحافظ، ای نوشته های لبخند نشان 

خداحافظ، ای فردای پر  هیاهو 

خداحافظ، ای رنگهای گرم طلوع و غروب 

خداحافظ، ای خاطرات گلستان نشین  

سلام، ای خاکستر نشین  

سلام، ای تنهائی بی پایان 

سلام، ای سادۀ ضربه خورده از سادگی 

سلام، ای دریای اشک در این اقیانوس دیده 

سلام، ای بغض چنگ زده به گلو 

سلام، ای درد بی درمان در قلب 

سلام، ای قصۀ پر از سوز و گداز 

سلام، ای دوست صمیمی من:غم

سلام، ای خاطرات پر درد 

خداحافظ،........... 

سلام،.............

شاعر:مریم فارسی 

در این سکوت مبهم

 

 

 

در این سکوت مبهم  

در این دنیای شبنم 

در این فردای خاموش 

در این امروز پرجوش

در این گردآب هستی 

در این شورآب پستی 

در این تنهائی ناب 

در این مرداب کم آب 

در این بیشه خلوت 

در این اندوه و غربت  

گلی آهسته پرپر شد  

گل تنهای مریم بود 

که خشکید و...................

شاعر:مریم فارسی

صدائی می شنوم

  

صدائی  می شنوید - 

 آن سوتر از آب  

در این سکوت مبهم -  

گریه و خواب 

شهری می بینید در توهم!  

پر از ستاره و سراب 

دهکده ای -  

پر از دوستی ناب  

اما:

 فنا کردند 

 مرا با یک  

خداحافظی ساده 

 همان موج خروشانم 

که روزی خراب می کرد  

گریه هایتان را 

 همان نسیم خنده سابقم  

که می دادم لبخند را به همه

کنون با من چه کردید؟ 

من رفتنی در پیش رو دارم   

درد درونم را نمی بینید

من همان پرستوی مهاجر از خویشم 

صدایم را بشنوید 

من همان صدای آن سوی آبم 

 همان ترانه  

زیبای گریه و خواب 

 در سکوت مبهمم

 همان ابر بارانم 

من همان ................... 

شاعر:مریم فارسی 

مهاجر تنها

 

 

پرستو به امید بهار کوچ کرد

اما ندید مقصدی جز پائیز  

ندید هوائی جز سوز زمستان

در این ابرهای بارانی  

در این آسمان دلگیر 

می چرخند به دنبال سرزمین بهاری 

ولی نیست دگر در زمین؛ بهاری 

کوچ کردیم دسته جمعی 

ولی گم کردیم همدگر را 

در این مه آلود سال 

خدایا به کدامین سمت بروم تا دوباره 

بیابم دوستانم 

من همان پرستوی تنهایم 

همان مانده از تیم 

همان ..................... 

شاعر:مریم فارسی

در این مرداب تنهائی

 

 دوباره سرنگون گشتم  

در این دنیای بیرحمم 

در این مرداب تنهائی 

همان نیلوفر آبی 

شناور روی مردابم 

که می خوابد ز تنهائی 

همان آواز  

یک چکاوک زردم 

همان آرمیده  

با لالائی های آبم 

همان قایق فرسوده 

شناور روی مردابم 

همان مرداب خاموشم 

همان نیلوفر آبم 

همان راز ..................

شاعر مریم فارسی

در این کوی.............................

 

نگریستم  

در این کوی به تمای پنجره ها  

گشتم به دنبال گمشده ای نایاب  

در تمامی لحظه 

پوشانده بود کوچه را سایه ای  

متشکل از ابرهای سیاه

 روشن می شد گه گداری کوی و برزن 

با رعد وبرق 

در پشت کدامین درب

آیا کلونی به نام دوست باز خواهد شد؟ 

آیا .............................. 

آسمانی شکسته دل  

 او نیز مرا با باریدنش دلداری می داد 

شیشه ها پوشیده شد از باران  

من به کدامین نقطه این  

کوی بنگرم؟
من کجا.............................. 

شاعر:مریم فارسی