صدای هق هق من
پیچید در گلویم
وقتی که هق هق من
پنهان شد ز یاران
وقتی که دردهایم
در دل شد کتابان
وقتی که آن کتابان
خاک خورد و شد تلنبار
وقتی که رفتم از یاد
بی آنکه دانم .......................
دریای اشک خشکید
چشمه حسرت جوشید
آرزوها ز یاد رفت
از بس که ماندم تنها
من ماندم فی مابین
جاده
وقتی شکستم از غم
امید را ز یاد بردم
ولی صد افسوس
وقتی که هق هق ام را
فرو دادم ز ترسم
خط خوردم ز دنیا
وقتی که........................
شاعر: مریم فارسی
دنیا همین
غریبانه به دنیا آمدن
با آرزوهای کودکی بزرگ شدن
شادیها را به فراموشی سپردن
غم ها را با جان و دل پذیرفتن
دل های آئینه ای را کدر کردن
کلمه دوستی را سو استفاده کردن
در گرداب تنهائی دست و پا زدن
در مرداب دل شکستگان غرق شدن
امواج پر تلاطم دریای حسرت را دیدن
طناب باهم بودن ها را از هم گسسستن
جدا زهم شنیدن ............... و دنیائی اشک بیهوده ریختن
دنیا همین
در انتهای پائیز
مانند قطرات باران
غریبانه به خاک سرد رفتن
دنیا همین
مهربان بودن و آموختن مهربان ماندن
لیک........................
دنیا همین
گریستن و نداشتن شانه ای برای تکیه کردن
دنیا همین
غریبانه به دنیا آمدن و ز دنیا رفتن
دنیا همین.............................................................................
شاعر:مریم فارسی
شنیدم و شکستم
چشمه چشمانم خشکید
گره های فشرده در گلویم ماند
من ماندم و دنیای غم
یکی دیگر هم از بین ما رفت
من ماندم دنیائی از خاطرات و حسرت
کم مانده اند ........................
من چه کنم؟
خدایا تو که به یک باره غصه های بی شمار را به من میدهی
چرا درمانی برای آن نمی گذاری؟
شاعر:مریم فارسی