هیچ کس....تنهائیم را حس نکرد

 

 

ای قاصدک  

بیار خبر 

خبر 

از بهر یار 

خبر از غم 

خبر از خاطرات ناخوانده 

خبر از اشک های ریخته 

خبر از چشمه های خشکیده 

خبر از سوخته دل 

خبری از دل شکسته 

خبر از همان ماهی تنها 

خبر از آن پرستوی  

بگو که این جاده بی رهگذر 

روزی پیدا خواهد کرد 

عابری 

تنها ولی........................... 

بگو این چشمه خشکیده روزی خواهد جوشید 

از این همه اشک  

بگو بالاخره 

خواهم شنید رعدی 

از درد و الام خویش 

منم اگر .................................. 

بگو به من قاصدک 

روزی می شکند این ....................... 

شاعر مریم فارسی

سالهاست .................

 

 

سالهاست که جاده ها   

   در سکوتی اجتناب ناپذیر 

      به راه خود ادامه می دهند 

سالهاست که دیگر در رؤیاهایم   

 خبری از دوست نیست 

سالهاست که غنچه های لبخندم 

  دیگر نمی شکفند

 سالهاست که  گلهای خنده ام 

     دیگر  پژمرده شده اند  

سالهاست خواب هایم  

جایشان را به شب زنده داری داده اند 

سالهاست که دیگر خوشی جایش  

را به غصه های ناپایان داده اند 

سالهاست که اشکهایم 

گاهی سراب است  

گاهی ............. 

سالهاست که دلم

گاهی بارانی و دلگیر  

گاهی نومید 

و گاهی سرد و بی احساس 

سالهاست رو به سقوطم  

سالهاست دریای شادی ام 

جایش را به اقیانوس غم داده است

قلمم فقط می نویسد پایان  

اما.................. 

سالهاست........................

  

شاعر:مریم فارسی

 

      

!

خنده هایم پژمرد 

اشکهایم خشکید 

زخمها کهنه شد 

دردها کتاب شد 

شادی برایم غم شد 

لبخند یک افسانه شد 

دنیا برام سراب شد

عشق هم رؤیا شد


مریم فارسی

خدایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاااااااااااااااااااااا

  

 

می نوازم دردهای درونم را 

می نوازم طنین غصه هایم را  

خدایا می بینی دریا با من هماهنگی می کند 

می بینی همدردی امواج را با من  

خدایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

 

خدایا 

کاش آغوشت را باز می کردی 

 تا من در آغوشت نشینم 

گفته های نگفته را به تو گویم  

اشک ریزم و سبک شم 

ببینی و بشنوی دردهایم 

خسته شدم از این همه 

کوله بار درد 

که با خود اینور و اونور می کشم 

دیگه طاقت سنگینیش و ندارم 

بهت بگم  دیگه طاقت این همه شکستن و ندارم 

بهت بگم  

بگم خدایم 

خدا 

بشنو 

دردهایم 

کم کن غم هایم 

پاک کن بغض هایم 

خسته ام از دنیا

از این همه یکنواختی  

خدایا ................................. 

شاعر: مریم فارسی

  

آشفته از دنیا

  

 

منم آشفته از دنیا 

منم دل خسته از دنیا 

منم دل بسه به ساقی  

منم شکسته از یاران 

اگر خسته ام  از  ساقی 

اگر گریان از دوستان 

بدان تنها شدم بازم 

در این دنیا و آن دنیا 

منم  

سر بار و سرخرمن 

در این جمع و در آن جمع 

اگر 

بازم خدا پرسید 

که آیا آرزو داری  

که برگردی به نوزادی 

که برگردی باز از نو آغاز کنی و بخندی 

جوابم این بود 

و خواهد بو 

نه 

نمی خواهم 

نخواهم خواست 

که چون 

بازم ........................... 

خدایا اشکانم خشکیده 

دگر گریه به پایان  

منم کتاب ناخوانده 

منم آن ............. 

شاعر :مریم فارسی