غصه هایم ورق خورد

 قلبم 

                          

      

  

همان دل آئینه و صیقلی بود 

همان دل صاف و زلال از کینه ها 

همان کتاب خالی از خاطرات تلخ 

منم همان که دل بسته بود به شادی 

دل خسته ام کنون  از غم 

منم همان بریده ز دنیای تو  

             خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا 

 خدایا 

من چه کرده ام که اینگونه 

ثانیه به ثانیه شکستنم را مشاهده میکنی؟  

خدایا 

من چه کرده ام  که اینگونه 

به فاصله یک دم و بازدم اشکانم را می نگری؟ 

خدایا آن دل صیقلی 

اکنون پر شد ز غم 

شادی هایم خط خورد 

غصه هایم  ورق خورد 

گریه هایم زیاد شد 

بغض هایم بی شمار شد 

امیدم ناامید شد  

رنگهای زندگی  برایم بی رنگ شد 

خدایا  

زمان غم هایم ناتمام و شادی هایم کوته شد

اکنون مثل همان کمان خمیده ام  

خدایا  

همین را می خواستی؟ 

خدایا مگر نمی گفتی؟!

دوست نداری بندگانت ناراحت باشند؟! 

پس اکنون  بنگر 

که همان دل صیقلی (آئینه ای) هزار تکه شد 

بنگر که .................... 

شاعر: مریم فارسی

 

 

منم همان خسته و دل شکسته

 

 

 

خدایا 

 منم همان خسته و دل شکسته  

منم همان مسافر بی همسفر مانده 

منم همان دل بسته به تنهائی های ناتمام 

منم همان مرداب سکوت در جنگلی از هیاهو 

منم همان قایق رو به غرق در اقیانوس غم 

منم همان کتاب پر حرف اما نا توان در گفتن 

منم همان اشک های خشکیده از نا امیدی 

منم همان دوستدار یاران که همه فراری اند از من 

منم همان درخت پر برگ و سایه دار٬ اما تبر خورده و ایستاده  

منم همان خشکی منتظر امواج دریا 

منم همان باور نکرده ز یاران 

منم همان نگاه عمیق اما پر ز اندوه  

منم همان موسیقی های غمگین 

منم همان شعر های دل شکن از دنیا 

منم همان ابر سیاه پر اشک اما٬منتظر بارش 

منم همان خسته و دل شکسته از خویش

منم همان خسته و دل شکسته  

منم همان ................  

شاعر:مریم فارسی

کاش می دانستی

 

کاش می دانستی 

آنچه جوهر این قلم است 

خون من است 

کاش میدانستی 

تک تک برگهای این کتاب(دفتر خاطرات) 

از پوست من است 

کاش می دانستی 

این کلمات دردهای ناشی از  تنهائیست 

کاش می فهمیدی 

هر یک مصرعم 

بغضایی کهنه از گذشته ست 

که عاملش تو بودی 

کاش می فهمیدی  

هر بیتش ثانیه به ثانیه شکستن من و قلبم است. 

کاش درک می کردی که رفیق 

یدک کش اسم یار نیست 

کاش میدانستی 

شکستن و نشکستن هر دو نهفته در غم است  

کاش می دانستی..............

شاعر:مریم فارسی