خدایا مانده ام در کارهایت

 

خدایا مانده ام در کارهایت 

چرا اینگونه ام ساده و رو راست 

چرا من مانده ام تنها ز یک دوست؟

خدایا مگر نمی گفتی صادقان را کمک رسانی؟ 

اکنون:  

من در این گوشۀ دنیا نشسته 

من در این گوشۀ دنیا شکسته 

شکسته از سر راستی و پاکی 

شکسته از سر پر اعتمادی 

  خدایا صدایت می کنم:  

بشنو صدای بارانی ام را 

منم آن خستۀ گریان وشاکی 

 منم آن شاکی از یاران بی یار 

منم آن بندۀ .......................  

خدایم صدایت می کنم بشنو صدایم

کتابم را کنون قفل می کنم...................

تا ....................

(شاعر:مریم فارسی)

 

یه......................

 

یه آسمون خسته 

یه شهر غم گرفته 

یه ابر پر ز باران 

یه دید مه گرفته

یه چهره فسرده 

یه کوه پر ز دردم   

یه کوی بسته از ره 

یه دل شکسته از خویش 

یه غم گرفته از یار 

یه آرزوی مبهم 

یه آدم........................... 

(شاعر:مریم فارسی)

خسته از................

 

خسته از دنیای باقی 

 خسته از عالم فانی 

  خسته از این روز و آن روز 

   خسته از شبهای پرسوز 

    خسته از نامهربونی 

     خسته از بی هم زبونی 

    خسته از دلهای ناصاف 

   خسته از دل های ابری 

  خسته از  آزرده های بی نهایت 

 خسته از بغض های نشکسته  

خسته از دلهای بی شمار اما شکسته 

 خسته از دنیای بی رحم 

  خسته از رودهای خشکم 

   خسته از مرداب دلگیر  

     خسته از سوز ؛آواز پرنده 

      خسته از بی همدمی  

     خسته از ......... یار 

    خسته از چشمان خشکم 

   خسته از شادی نداشتن 

  خسته از تاریخ عشقم 

 خسته از این صبر بسیار 

  خسته از کم ماندن عمر 

   خسته از انتظار و انتظار و انتظار و..................................................  

 شاعر: مریم فارسی

شادی هایم را به من برگردان

 

خدایا  

شادی هایم  

       را به من برگردان 

                تا من نیز به تو تقدیم کنم قدردانی هایم را 

خدایا غم هایم را به پایان نزدیک کن 

          من خسته ام از این یکنواختی دنیای تو 

                      من منتظر معجزات توام 

خدایا مگر نمی گویند تو بندگانت را شاد دوست داری 

پس چرا کمک نمی کنی؟ 

   شادیهای دنیا را به من برگردان 

       تا من نیز باعث خشنودی تو شوم 

(شاعر:مریم فارسی)

اگر من خسته ام از دست دنیا

 

  اگر من میروم تنهای تنها 

اگر من خسته ام از دست دنیا 

اگر رفتم از این دنیا 

اگر من میروم در قعر دریا  

اگر غمگین و افسرده

ویا دلشاد و سر زنده 

اگر مدهوش و می نوشم 

اگر آرام و خاموشم 

اگر همراه و هم صحبت  

اگر ساکت و کم صحبت 

اگر اسرار من خدا نمی داند

اگر کتاب من پنهان ز یاران است 

بدان دلگیری ام در پشت پرده لبخند هایم نهفته 

اگر من مانده ام تنها 

ولی بازم سرشاد  و دلشادم 

بدان تنها............ 

بدان 

 تنها؛ با یاد تو اینگونه سرشادم 

 (شاعر:مریم فارسی)

شنیدم.........................

شنیدم رفتنی در کار نیست 

شنیدم ماندن ابدی نیست 

شنیدم رفتن و ماندن همان گذشت است 

شنیدم دیدن گریه؛شادی از ته دل دیگران است. 

 شنیدم شاد بودن ابدی فقط یه رؤیاست 

شنیدم دیدن لبی به خنده ای از ته دل باز و لبخندی زیبا یک رؤیاست 

شنیدم چهره ها همه تمناست 

شنیدم شهرم و اندوه گرفته

شنیدم آدما رو گرد و غبار غم گرفته  

شنیدم که خدا باران نمی بارد

خدایا 

شنیدی که دگر شادی بی معناست؟ 

شنیدی که کنون؛ رفتن و مردن یک کار ساده است ؟

شنیدی سایه های مبهم غم 

کنون بر شهر ما سایه فکنده؟ 

شنیدی همه در انتظار رفت ن 

شنیدی امیدها نا امید ن

شنیدی خنده ها گریه نشین 

شنیدی اشکها بی پایان 

شنیدی لبخندها رو به اتمام ن

شنیدی بنده ها از هم جدا ن

 شنیدی سینه ها سنگین ز اندوه 

شنیدی عشق ها همه شده پوچ

شنیدی...................................؟ 

 شنیدی این همه صدای ناله؟ 

شنیدی هیچ کس یاری نداره؟

شنیدی در شهر فرنگ شادی ؛همه از اندوه خمیده ن

چرا اینگونه شد؟ 

اینطور نمی خواستیم  

پس چه شد آن خدائی که شنیدیم برایش غم معنی ندارد. 

شنیدیم بنده اش را شاد دوست دارد 

شنیدیم شادی های بی نهایت می آفریند  

شنیدن ها چه شد؟خدایا! 

 شاعر:مریم فارسی

شکستم و شکاندم................

 شکستم و شکاندم

شکاندم  خودم را با تمام وجود 

قلبم را فشردم  تا نشنوید صدای خرد شدنش را

اکنون چشمه ام رو به خشکیدن است 

رودخانه ای بودم خروشان و جوشان 

که می برد با خود همیشه قلوه سنگ های غصه را 

خشکیدم و خشکاندم اشک های درونم را 

کنون سنگین است دلم 

خدایا دلم را برای که باز کنم؟ 

من کنون در این دنیا چکار می کنم 

من را چرا تنها آفریدی؟ 

اگر من باید تنهاباشم؛ تو نیز تنهائی 

پس خدایا! چه فرقی بین من و توست در این دنیا؟ 

به دنبال .................. 

اکنون گنگ و مبهم رو به پایانم 

خدایا میدانی که

اشکانم بی کلکه 

 دلم بی غل و غش 

پس چرا داغونم؟ 

من در کدامین نقطه دنیا هستم؟ 

(شاعر:مریم فارسی)

اکنون همان شمع نسوزی هستم

  اکنون همان شمع نسوزی هستم 

که میسوزم  

شعله ام روشن  

اما 

کسی نمی بیند اشک های من را

  کسی نمیبیند آب شدنم را از بیرون 

من همان شمعی هستم که آب نمی شوم اما ذره ذره در حال خم شدنم 

درون سینه ام دردهای سوزناکی بر روی هم تلمبار شده 

اما نیست کسی تا برایش باز کنم سفره دلم را 

 تا بداند آنکه این گوشه نشسته   

همان شکسته دلی است که روزی شادترین برنا بوده  

اما اکنون ......................... 

(شاعر:مریم فارسی)

بگوئید.............................

  

 میگذارم این کتب را برای دیگران 

بخوانید و ببینید عکسهای آن را  

ورق بزنید  

و بخوانید در خط خط - برگ؛برگ آن  

تجربه هائی از کسی 

که هیچ گاه دوست نداشن بداند که نمی ماند تا ابد  

کسی که نداشت دوستی  

و نمی خواستند با آن باشند دوست 

تنهائی را به تلخی تجربه کرد 

وتنها از دنیا خواهد رفت 

بگوئید نگه دارند این دست نوشته های   

یک غریبه را  

که آشنا به دنیا آمد و غریبه از دنیا خواهد رفت 

رفتنم بسی زیباتر از ماندن در این دنیاست  

منم مانند خدا تنهاترینم 

بگوئید دلشکسته ای بود که فقط دلش را می شکستند 

بگوئید ایرادش صادق بودنش بود 

بگوئید که چشمانش خشکیده از اشک بود 

بگوئید غصه ها در گوشه دلش خاک خورد و هیچ کس شنونده نبود 

بگوئید خودش را شاد نشان داد 

تا ندانید غصه هایش بسی بسیار است 

بگوئید............................

 (شاعر:مریم فارسی)

تو با وفا باش



باز کن پنجره را
استشمام کن شمیم باران را
حس کن این قطرات را و شستشو بده خاطرات تلخ را
پیاده روی کن و بشنو طنین دلنواز برگهای پائیز را
به خاطر بسپار زمستانی در راه است که بسی ساده تر از پائیز  اما غمگین تر در راه است.به خاطر بسپار دنیا بی پایان است اما عمر ما پایان پذیر است--پس بدان قدر آن را
عمرمان گذراست-- شادی را بیشتر کن و غصه را کمتر-- -- دوست بی وفاست اما...تو با وفا باش 

(شاعر:مریم فارسی)

به قلمت بگو روایت کند...........................

 

به قلمت بگو 

روایت کند آن عمق بی پایان نگاهم را 

نگاهم را ببین  

 کنون پیچیده تر از آنچه که هست شده است 

علت آن مبهم

ابرهای دلم سیاه است 

گلویم بر گفته از رعد و برقی بی پایان است 

قطرات بی پایان باران می بارد از چشمانم  

که نشان میدهد درونم را  

اگر بشکسته ام ؛زیبا تر از این است  

اگر خاکستر شدن افکارم شرین است

پس تا توانی بشکنم 

بارانی کن 

و درخواست رعد و برق  

بسوزان

فقط با یک تلنگر (کلمه) 

شکستنم راحت تر است 

من ناراحت نشدنی ام

چون تو شادمان می شوی

پس شادم با شادی تو 

شاعر:مریم فارسی

در این کوچه خلوت

 

در این کوچه خلوت 

قدم زدن و نواختن موسیقی 

با قدمهای پائیزی  

بر روی برگهای خشک و مرده 

چه دلنواز است گوش سپردن 

به موسیقی ای که می نوازم  

و همراهی می کند زوزه باد 

که می پیچد در شاخه ها  

وتکان میدهد شاخه ها را 

صدای طبلی که آسمان با هر رعدی می نوازد 

این است یادآوری روزهای تلخ و شیرین  

 تلخ اما دلنواز 

شیرین اما در حسرت بازگشتن آن خاطرات 

گذشتیم و رفتیم 

میرویم و خواهیم رفت 

و خواهد ماند جای پای ما در این کوچه 

چه زیباست این برگهای خاطرات 

پس بچرخانیم دست در دست هم 

تا یاد بگیرند آیندگان 

و بیاموزند به دیگران  

تجربه هایمان

شاعر:مریم فارسی

تلاطم وجودم بی پایان است

 

تلاطم وجودم بی پایان است 

درونم پر تلاطم و ظاهرم آرام و راکد 

کنون گریان و خندانم 

بلاتکلیف این دنیام 

نمی دانم وفادار است یا بی وفا 

کنون تنهای تنهایم 

اگر رفتم و یا ماندم 

بدان هر لحظه و هر حال 

هنوزم  با یاد تو اینگونه من ماندم 

بدان این شعرها را با یاد تو گفتم 

بدان هر بیت یا مصرع  

اگر اینها را سرودم من 

بیاد آور همان معنی ..............را  

شاعر:مریم فارسی