بارها و بارها خواستم احساساتم را به قلم بیاورم
جوهر خشکیدۀ قلمم مانع شد
می خواستم به او بگویم که
در قلبم جاپیدا کرده، اما نشد
بارها به چشمانش نگاه کردم تا به او بگویماگر کاری کردم؛ اگر اتفاقی افتاده، ناخودآگاه بوده
به او بگویم ببخش
بارها می خواستم تا به او بگویم سکوتم
علامت ناخشنودی و تأیید نکردن نبود
سکوتی که کردم ،معنایش آنچه می پنداشت نبود
کاش می دانست، آنچه با من کرده
کاش می دانست، مثبت اندیشی چقدر زیباست
قدمهائی که با او برداشتم از روی وظیفه نبود
دیگه قهرم با این روزها، با این دنیا
قهر با ...................
شاعر: مریم فارسی
سلام عالی بود من عاشق شعرم دست گلت درد نکنه استفاده کرم
راستی اگه خواستی به وبلاگم سری بزن موفق باشید
خیلی وقته دیگه بارون نزده
رنگ عشق به این خیابون نزده
خیلی وقته ابری پرپرنشده
دل آسمو سبک تر نشده
مه سرد رو تن پنجره ها
مثه بغض توی سینه ی منه
ابرچشمام پراشک ای خدا
وقتشه دوباره بارون یزنه
خیلی وقته که دلم برای تو تنگ شده
قلبم از دوری تو بدجوری دلتنگ شده
خیلی وقته که دلم برای تو تنگ شده
قلبم از دوری تو بدجوری دلتنگ شده
بعد تو هیچ چیزی دوست داشتنی نیست
کوه غصه از دلم رفتنی نیست
حرف عشق تورو من باکی بگم
همه حرفاکه آخه گفتنی نیست
در مقابل احساس من،
تو سکوت می کنی
مثل هر کس دیگر؛
تو سکوت می کنی
مثل هر روز دیگر!
واژه میمیــرد،
شعر می خشکد،
احساس من...
اشک میشود،
می اُفتد
و در سکــوت تو،
سکــوتِ من،
سکــوتِ سردِ دنیای خاموشم،
خاک می شود،
می پوسد!
کفش هایم اینجا کنار جدول های تنهایی
دلتنگ راه رفتن با تو شده اند.
لباس هیام دیگر عطر معطر نفس هایت را به دوش نمی کشد
دستانت ر از من گرفته ای شاید
که در این تلخ غروب تنهایی
حس مبهم حضورت را تلقین می کنم به باورهایم
کاش قاب خالی اتاق پر بود از خنده هایت و من جای تو
گریه هایت را داشتم میان مروارید چشمانت
فضای سرد اتاق این بار مرا با خود می برد
زمستان سرد می وزد و من ادم برفی دل تو شده ام
در حضور دیگران می گویم تو محبوب من نیستی
و در ژرفای وجودم میدانم چه دروغی گفته ام
می گویم میان ما چیزی نبوده است
تنها برای اینکه از دردسر به دور باشیم
شایعات عشق را، با آن شیرینی ،ت کذیب می کنم
و تاریخ زیبای خود را ویران می کنم.
احمقانه اعلام بیگناهی می کنم
نیازم را می کشم، بدل به کاهنی می شوم
عطر خود را می کشم و
از بهشت زیبای چشمان تو می گریزم
نقش دلقکی را بازی می کنم،عشق من
و در این بازی شکست می خورم و باز می گردم
زیرا که شب نمی تواند،حتی اگر بخواهد،
ستارگانش را نهان کند،
و دریا نمی تواند،حتی اگر بخواهد،
کشتی هایش را.
«نزار قبانی»
خیلی زیبا بود
فکر کنم من بیشتر به حرف تو عمل میکنم تا شما
که فراموشی رسم ما نیست به حضور رسیده ایم تا فراموش نشویم