بارها و بارها

بارها و بارها خواستم احساساتم را به قلم بیاورم

جوهر خشکیدۀ قلمم مانع شد

می خواستم به او بگویم که

در قلبم جاپیدا کرده، اما نشد

بارها به چشمانش نگاه کردم تا به او بگویم

اگر کاری کردم؛ اگر اتفاقی افتاده، ناخودآگاه بوده

به او بگویم ببخش

بارها می خواستم تا به او بگویم سکوتم

علامت ناخشنودی و تأیید نکردن نبود

سکوتی که کردم ،معنایش آنچه می پنداشت نبود

کاش می دانست، آنچه با من کرده

کاش می دانست، مثبت اندیشی چقدر زیباست

قدمهائی که با او برداشتم از روی وظیفه نبود

دیگه قهرم با این روزها، با این دنیا

قهر با ...................


شاعر: مریم فارسی




نظرات 6 + ارسال نظر
صابر پنج‌شنبه 23 آذر 1391 ساعت 15:05 http://saber1210.blogfa.com

سلام عالی بود من عاشق شعرم دست گلت درد نکنه استفاده کرم
راستی اگه خواستی به وبلاگم سری بزن موفق باشید

امید جمعه 24 آذر 1391 ساعت 17:23 http://guitarebiseda

خیلی وقته دیگه بارون نزده
رنگ عشق به این خیابون نزده
خیلی وقته ابری پرپرنشده
دل آسمو سبک تر نشده
مه سرد رو تن پنجره ها
مثه بغض توی سینه ی منه
ابرچشمام پراشک ای خدا
وقتشه دوباره بارون یزنه
خیلی وقته که دلم برای تو تنگ شده
قلبم از دوری تو بدجوری دلتنگ شده
خیلی وقته که دلم برای تو تنگ شده
قلبم از دوری تو بدجوری دلتنگ شده
بعد تو هیچ چیزی دوست داشتنی نیست
کوه غصه از دلم رفتنی نیست
حرف عشق تورو من باکی بگم
همه حرفاکه آخه گفتنی نیست

نیما چهارشنبه 29 آذر 1391 ساعت 13:29 http://n-poems.blogsky.com/

در مقابل احساس من،
تو سکوت می کنی
مثل هر کس دیگر؛
تو سکوت می کنی
مثل هر روز دیگر!
واژه میمیــرد،
شعر می خشکد،
احساس من...
اشک میشود،
می اُفتد
و در سکــوت تو،
سکــوتِ من،
سکــوتِ سردِ دنیای خاموشم،
خاک می شود،
می پوسد!

نیما شنبه 9 دی 1391 ساعت 15:24 http://n-poems.blogsky.com/

کفش هایم اینجا کنار جدول های تنهایی

دلتنگ راه رفتن با تو شده اند.

لباس هیام دیگر عطر معطر نفس هایت را به دوش نمی کشد

دستانت ر از من گرفته ای شاید

که در این تلخ غروب تنهایی

حس مبهم حضورت را تلقین می کنم به باورهایم

کاش قاب خالی اتاق پر بود از خنده هایت و من جای تو

گریه هایت را داشتم میان مروارید چشمانت

فضای سرد اتاق این بار مرا با خود می برد

زمستان سرد می وزد و من ادم برفی دل تو شده ام

نیما شنبه 9 دی 1391 ساعت 15:46 http://n-poems.blogsky.com/

در حضور دیگران می گویم تو محبوب من نیستی
و در ژرفای وجودم میدانم چه دروغی گفته ام
می گویم میان ما چیزی نبوده است
تنها برای اینکه از دردسر به دور باشیم
شایعات عشق را، با آن شیرینی ،ت کذیب می کنم
و تاریخ زیبای خود را ویران می کنم.
احمقانه اعلام بیگناهی می کنم
نیازم را می کشم، بدل به کاهنی می شوم
عطر خود را می کشم و
از بهشت زیبای چشمان تو می گریزم
نقش دلقکی را بازی می کنم،عشق من
و در این بازی شکست می خورم و باز می گردم
زیرا که شب نمی تواند،حتی اگر بخواهد،
ستارگانش را نهان کند،
و دریا نمی تواند،حتی اگر بخواهد،
کشتی هایش را.

«نزار قبانی»

سجاد یکشنبه 24 دی 1391 ساعت 19:38 http://yakamuz.computerstudents.ir/

خیلی زیبا بود
فکر کنم من بیشتر به حرف تو عمل میکنم تا شما
که فراموشی رسم ما نیست به حضور رسیده ایم تا فراموش نشویم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد