آمدن و رفتن ما بهر چه بود؟

  

آمدن و رفتن 

من بهر چه بود؟ 

همه عمر گذشت 

جز ز تنهائی و غم 

جیزی نصیبمان نگشت 

ساده و صادق بودم با همه    

اما در نهایت جز:

پشت پا خوردن ز یار 

نارو زدن های رفیق های نارفیق 

نیمه راه بودن دوست 

طعنه ها و متلک شنیدن 

دل را پائیزی کردن 

بهار را از چهره زدودن 

گرد زیبای تبسم  را 

با باد زمستان بردن 

حال و هوای دل ابری کردن  

مه زیبای اشک را 

در چشم مهمان کردن 

جه کردیم ما با اعتماد 

آن همه یکرنگی و  صفا چه شد؟ 

خود بگوئید: 

پس : 

چه شد آن همه ................................؟ 

شاعر : مریم فارسی 

 

وصف پائیز

 

 

چقدر تلخ دیدن یک پائیز 

به ظاهر زیبا و شاعرانه 

اما به خشکسالی یک کویر

جدا شدن تک تک دوستانی  

که شش ماه با زندگی سبزشان در کنار هم بودن و 

اکنون به قیمت از این دنیا 

بار سفر رو بستن 

از هم جدا میشن 

چقد دردناک شنیدن  

صدای خرد شدن آنها 

زیر پای عابرین عاشق  

اما بی احساس 

چقدر  غم انگیز دیدن 

خشکیدن و مرگ زندگی  

ولی چه دلنشین 

برخورد بارانی که از آسمان گرفته 

بر روی گونه هایت می بارد

طنین زیبای باران بر روی  

زمین و زدن موزیکی زیبا با هم طنینی برگهای خشک 

ریتم حرکت با صدای برخورد قطره های باران و آب جوی 

روحیه زمستانی و دلها پائیزی است  

ابرها سیاهند اما فاقد قطره های بارانی زیبا برای باریدن  

 

 

چشمانی به سیاهی شب............

 

 

جعبه مداد رنگی هایم 

دگر رنگ و نشانی ندارد 

آنها ترسیم می کنند یک چهره ای مبهم 

چشمانی به سیاهی شب 

اما پر از ستاره با تلألوئی چشمگیر

ستارگانی که دانه دانه  

گونه هایش را ستاره باران می کنند

آنها هر کدام بیانگر یک کتاب الم و اندوهند   

لبهائی به سپیدی روز 

اما نشانگر خستگی های ناتمام از دنیا

قلبی شکسته تر از آنچه که 

هرکدام شما ها می اندیشید  

در این جعبه مداد رنگی 

دگر مدادی بجز سیاه و سپید نمانده  

پاک کن لبخند ها را پاک کرد 

چشمانی به سیاهی شب 

دلی به گرفتگی آسمان تیره دل 

قطره هائی از جنس ستاره

با تلالوئی چشمگیر 

اکنون غلطان بر روی 

گونه های یک ناشناس 

بغضی به عظمت یک رعد 

اما خموش 

در سکوت شبی 

به بلندای یلدا 

گریستن در سکوتی مبهم 

رسام چه زیبا رسم کرد  

این همه .................

 آنکه در .......................  

 

   شاعر: مریم فارسی

  

 

چقدر سخت خدایا

 

 

چقدر سخت با ذره ذرۀ وجودت به بودن کسی عادت کنی و
روزی به خودی بیائی که مدتهاست از دستش دادی و نفهمیده بودی
چقدر سخت با تمام وجود به خاطر علاقه ای که به تک تک دوستات داری محبتی سرشار از صداقت کنی و روزی بفهمی که تمام این کارها خریت محض بوده و بس. بفهمی معنای عاطفه از دنیا پاک شده
چقدر سخت روزی به خودت بیائی و ببینی دور و برت خلوت خلوت.
ببینی تمام اونائی که همیشه کلامی جز محبت و رفتاری جز عاطفه باهاشون نداشتی ، الان براشون غریبه ای
چقدر سخت الان دیگه تنهاترین باشی... با هرکی ناراحتی هات بخوای بگی تا سبک بشی ،رفیق نیمه راه باشه .
دیگه شنونده و سینه ستبری برای گریستن و سبک شدن در دنیا وجود نداشته باشه و نداره
چقدر سخت که دیگه اون همه شور و هیجان - اون همه صداقت ها - اون همه پشت هم بودن ها - همه و همه از صحنۀ روزگار محو شده باشه.
دیگه لبخندهای صادقانه - رفاقت های عارفانه
هیچ کدوم در این دنیا معنا نداره
الان دنیا فقط شده
چقدر سخت 
در جواب خوبی هات ، نارو زدن
در جواب دوستی هات ،نامردی کردن
در جواب صداقتت، دروغ و دروغ 
در جواب همکاری کردنت در سختی ها، پشت پا زدن
این دنیا ................... 
شاعر: مریم فارسی


بدان تنها ترینم

 

 

اگر شهر سکوتم 

اگر دنیای مبهم 

اگر قطره ای اشکم 

اگر ابر بهاری 

اگر آن برگ پائیز  

ولی دردم همین است 

تنهاترم من از همه   

اگر من مهرگانم 

اگر نامهربانم 

اگر من بدترینم 

بدان تنهاترینم 

اگر منم سرائی 

اگر منم خرامی 

بدان باده و بادی 

همه رفتند و تنها گذاشتند 

منم همان درویش 

بگذارید بروم 

جائی ندارم برای ماندن 

در هیچ قلبی جائی برای من نیست 

اگر شهر سکوتم 

اگر دنیای مبهم 

اگر قطره ای اشکم 

اگر ابر بهاری 

اگر آن برگ پائیز  

ولی دردم همین است 

تنهاترم من از همه   

اگر.................... 

شاعر: مریم فارسی