بدان با یاد تو

 

 

اگر رفتم  

 اگر ماندم 

  اگر بودم 

   اگر هستم 

     بدان با یاد تو زنده ام 

    اگر رودم 

   اگر دریا 

  اگر صخره  

 اگر صحرا 

   بدان اینگونه هم با یاد تو شادم 

    اگر خندان 

     اگر گریان 

      اگر آرام 

       اگر شیطان 

      بدان اینطور هم با یاد تو خندان خندانم 

    اگر سبزم 

   اگر زیبا 

  اگر زردم  

 و نازیبا 

بدان با یاد تو اینگونه ام---دلشاد دلشادم 

 اگر پائیز پائیزم 

  اگر سر شاد و تابستان 

   اگر باران 

    اگر برفم 

     اگر؛من مه و گاهی ابر بارانم

    بدان هرگونه که باشم. با یاد تو ؛دلشاد و سرشادم. 

شاعر:مریم فارسی 

اینگونه باشیم

 

  

 

 

 

      

         اینگونه باشیم 

           همیشه بیاد هم 

              شاد و با لبخندی زیبا 

           ناراحتی ها را Recycle

         کینه ها را   Format

          شب ها را روز  

           و

             گریه ها را  لبخند 

           کنیم. 

        

       

شاعر:مریم فارسی 

فکر بکر

 

 

روزها در انتظار شب و شب ها در انتظار فردائی دوباره هستیم 

اما به این فکر نیستیم که تمام این لحظات عمر ماست 

که می گذرد و خواهد گذشت 

سالروز تولدمان را بسیار خوشحالیم 

اما نمی اندیشیم که هر تولد نزدیک شدنمان به پایان عمر است 

بیندیشیم که عمرمان کوتاه و ثانیه ها گذراست 

پس شاد کنیم یکدیگر را 

با به یاد یکدیگر بودن

نه با گلی پس از مرگ  

در سر قبر یکدیگر 

همان گل را به دست هم دهیم که بسی این لحظه زیباتر است 

رفتن نزدیک و نزدیکتر می شود و ما بی خیال روزگار 

به انتها بیندیشیم و اکنون را زیبا سازیم 

شاعر:مریم فارسی

سلامی........

 

 

سلامی پوچ بودم  

اما یک خداحافظی پر شور و حال 

باوری بودم که هیچ وقت باور نشدم 

شیشه ای بودم ترک خورده در انتظار یک تلنگر  

که تلنگر را زدند اما با بیرحمی 

اکنون زیستن را باور ندارم 

در انتظار پایانی ساکتم  

خواهم رفت برای همیشه 

اما بی خبر ؛هیچ کس از رفتنم با خبر نخواهد شد. 

دریاچه ای نیمه خشکم 

که دور تا دورم را ترکهای ناشی از خشکیدگی پوشانده 

اینک دیگر گنجشکان را بروی شاخه هائی خشک   

که روزی سایه شان مرا پوشانده بود نه میبینم نه صدایشان را می شنوم 

برگهای پائیزی خبر از رفتن میدهند 

شاعر:مریم فارسی

من رو به پایانم

 

 

 

دیوانه ای گریانم 

به دنبال 

دریچه ای به روی راهی؛ بی پایان به سمت آسمان 

چرا این پلکان به پایان نمی رسد 

خدایا تا کی می خواهی مرا در انتظار آمدن به سمت خویش نگه داری 

خدایا دلم برای دیدنت تنگ است  

خدایم  قطعات پازل دلم دیگر نایاب است 

جور کردن این شیشه شکسته غیر  ممکن شده. 

خدایا می خواهم بیایم به سویت 

خدایا اگر رغبتی در پذیرش من در این دنیا نیست  

پس خودت بگو من در کجای این دنیا قرار گرفته ام 

در کدامین نقطه زندگی و امید؟ 

با این همه نا امیدی و ناراحتی برای ادامه زندگی 

خدایا اگر قرار بود دوستم نداشته باشند  

پس چرا من به دنیا آمدم با این همه ناراحتی؟ 

 خدایا به من بنگر ؛آیا مرا می بینی؟  

اشکهایم خشکیده---امیدم نا امید

من همان رودخانه خروشانی هستم که جلوی خروشان بودنش را با سد گرفتند. 

 و اینک مبدل به مردابی راکدم 

من رو به پایانم  

شاعر:مریم فارسی

 

دلگیر

 

 

  

دلم گرفته 

اشکهایم خشک و درد هایم بی پایان است  

دیگر گریستن آرومم نمی کند 

همه را در صندوقچه مخفی دلم پنهان کردم . 

با سکوت های بی پایان

چهره ام را شاد نشان دادم  

تا ندانند که درونم تلاطمی است 

موجهای خروشان را در شیطنت های کودکانه ای خلاصه کردم 

واین بود تولد شخصیت دیگری در من

 

شاعر:مریم فارسی

 

سنگینی

 

 

 

 

 

رازهای خاک خورده  

 در قلبم سنگینی می کند 

       غصه هائی که از شکستن های بی شمار خود در گوشه ای از قلبم نهفتم 

اشکهائی که با لبخندها و خنده های مصنوعی خشکاندم

 که کسی نفهمد ناراحتی هایم را 

اما اینک 

 قلبی دارم که هزاران ترک خورده و با کوچکترین اشاره ای خرد خواهد شد 

 

شاعر:مریم فارسی

خدایا من ............

    

 

        خدایم

پازل شکسته دلم 

دیگر قابل جور شدن نیست 

تعدادی از قطعاتش از بین رفته؛تعدادی نیز مفقود 

خدایا چه کنم؟ 

چه کرده ام که باید اینگونه زندگی کنم؟ 

چرا باید فقط رفت؟ 

چرا آرزو را آفریدی؛در صورتی که دستیابی به کوچکترین و بزرگترین آن غیر ممکن است. 

خدایا چرا اینگونه؟ 

چرا یکرنگی را در دلها نذاشتی؟ 

چرا مرا بی دوست گذاشتی ؟ 

اگر بنا بود این زندگی را داشته باشم   

پس من در این دنیا چه میکنم؟ 

خدایا گناهم چه بود که فقط سایه ام ؛دوست من

غمم همراهم--- بلورهای اشکم تسکین دهنده من 

وتصویر درون آئینه ام تنها همدمم 

شاعر:مریم فارسی