غبار غم گرفته

 

در این سکوت مبهم 

در این شب مه آلود 

ستار ها رو دیدی 

دیدی غروب چه زیباست؟ 

در این غروب غمناک 

در این لحن مه آلود 

غبار غم گرفته 

گلوی این حقیر و  

 این جام عمر 

ترک خورد 

دیگر با که نشینیم 

ساقی و ساغر رفتند  

باده و بادی چه شد؟
یار وفادار چه شد؟ 

ببین فنا شدم من 

کاش.........

در این سکوت مبهم 

در این ................ 

شاعر: مریم فارسی

 

منم خسته زدنیا

 

منم رفته ز  وادی

منم خسته ز هستی  

منم امواج دریا

منم شکسته از این و از آن 

همنشین دردهای خویش در شبم 

هم آوای ناله های خویش  

در سکوتی مبهمم 

هم پای اشکهای غلطان و بی پایانم 

تنها خودمم 

 من نیز از  این کوی خواهم رفت 

به او بگوئید 

کمرش همچون شاخه گلی شکسته بود

بگوئید طاقت .................. 

تلخ می نویسم . می دانم  

برای شادیم نسخه نپیچید 

من نیازی به شادی های تصنعی ندارم

من به دنبال صداقتم 

بگوئید به دنبال آنانی هستم  

که رنگی از شکاندن دلهای دیگران  

ندیده اند 

به دنبال آنان که یاد نگرفته اند 

گریاندن دیگران را 

منم همان کوی صبوری

که اکنون .........................

منم همان .................  

در این دنیا

شاعر: مریم فارسی