مسافر

 

وقت رفتن شد ومن باید برم

انگار یه عمر که در قفسم

حالا وقت پر کشیدن من

من حالا منتظر یک سفرم

سفری از شب تاریک به سحر

 رد شدن از لحظه های بی ثمر 

 عبور از روزای سخت و در به در 

حال وقت سفر باید برم 

رفتن و تازه شدن مثل بهار  

گذر از خزون سرد انتظار

 رسیدن به ساحل خوشبختی ها 

دل من،ای دل من طاقت بیار 

من حالا خود خود مسافرم 

از شب و تنهائی ها می گذرم 

می رم و پا می ذارم تو جاده ها 

ظلمت شبای سرد و میشکنم 

دل من فقط به فکر رفتن 

تو سرم هوای پر کشیدن 

حالا جاده ها و من همسفریم 

وقت آزادی از زندون تن 

 وقت آزادی ز زندون غم 

شاعر: مریم فارسی  

آزمون زندگی

 

در آزمون زندگی 

من ماندم و یک برگ  امتحان 

من ماندم و یک دنیا سوال بی جواب 

من ماندم دنیائی حرف نگفته  

من و یک دنیا اسرار خاک خورده 

من و یک شرح حال غمگین 

من و یک قصه زندگی غمگین 

من و یک دریای حسرت 

من و یک دل ابری 

من و یک دنیا اشک ناریخته 

در این امتحان دشوار 

اگر سفری در راه است 

پس 

در کنار آشنایان، غریب و تنها ماندن 

بهر چه بود؟  

خدایم ! تو که خویش تنهائی 

در پس این همه غربت   

پس: علت خلق عشق؛ چه بود ؟

این همه دل های شکسته ، اگه هست 

پس..................  

عاطفه بهر چه بود؟ 

در این آزمون    

اگر ................... 

شاعر: مریم فارسی