منم خسته زدنیا

 

منم رفته ز  وادی

منم خسته ز هستی  

منم امواج دریا

منم شکسته از این و از آن 

همنشین دردهای خویش در شبم 

هم آوای ناله های خویش  

در سکوتی مبهمم 

هم پای اشکهای غلطان و بی پایانم 

تنها خودمم 

 من نیز از  این کوی خواهم رفت 

به او بگوئید 

کمرش همچون شاخه گلی شکسته بود

بگوئید طاقت .................. 

تلخ می نویسم . می دانم  

برای شادیم نسخه نپیچید 

من نیازی به شادی های تصنعی ندارم

من به دنبال صداقتم 

بگوئید به دنبال آنانی هستم  

که رنگی از شکاندن دلهای دیگران  

ندیده اند 

به دنبال آنان که یاد نگرفته اند 

گریاندن دیگران را 

منم همان کوی صبوری

که اکنون .........................

منم همان .................  

در این دنیا

شاعر: مریم فارسی

نظرات 3 + ارسال نظر
ebi دوشنبه 22 شهریور 1389 ساعت 01:25

عالیه گلم

رضا جمعه 26 شهریور 1389 ساعت 14:04 http://Khabarnegar55@yahoo.com

من کوچیده زوادی، من خسته از نشستن به کنار موج آبی، من دل بریده و زار، به سیاهی شب تار، هم‌سرای زجه‌ خویش، در سکوت آن درویش، می‌نویسم از شکستن، در هوای عهد بستن، که مگر دوباره روزی، از تو جویم از آرزویی....!!!؟؟؟

لاله شنبه 27 شهریور 1389 ساعت 16:28 http://laleh22.blogfa.com

سلام دوست عزیز
ببخشید یه متن از وبلگتون کپی کردم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد