-
غریب از هر رفیق آشنایم
چهارشنبه 22 اردیبهشت 1389 13:07
خدایا غریب از هر رفیق آشنایم جدا از خنده یارانم بدان اینجا منم! تنهاترینم صدایت می کنم٬ بشنو صدایم بشنو طنین دلخراشم بشنو ٬که دیگر رو به پایانم ببین اشکام دگر پایان نداره ناله هایم همه دل شککنده ترین بشنو منــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم همان ابر...
-
در این وادی تنهائی
دوشنبه 13 اردیبهشت 1389 16:00
در این وادی تنهائی در این محفل خاموشی منم شمع فراموشی در این دریای پر حسرت منم قایق همسفر در این امروز و فردای غمگینت ببین چه آسون زدن قلبم شکوندن من رسیدم ته خط اما برام نوشتن نقطه سر خط روزگاری جاده ای بودم پر تردد جاده ای که رساندم همه را به وادیشان همان جاده که میزدند به دل من برای سبک شدن دردهایشان حال که نوبت...
-
منم......................................
یکشنبه 12 اردیبهشت 1389 00:53
بنویسید از من گمگشته در تنهائی شکسته از آشنائی سوخته از سادگی خسته از وادی غم بنویسید کتاب پر زدردهای نا گفته منم قلم پر،ز جوهر گریه منم آن کبوتر پر شکسته منم آن تنهاترین مریم منم آن پنجره غریب در شهر شلوغ و قریب بدانید منم همان خمیده از هستی و مستی منم همان از یاد رفته بنویسید..............................
-
نیلوفر تنها
یکشنبه 5 اردیبهشت 1389 12:28
منم همان آسمان گرفته منم همان غروب مه گرفته منم همان برگ خشکیده و به زمین فتاده منم همان گلبرگ افتاده از شاخه دوست منم همان ناتوان و خسته منم دلگیر از این همه درهای بسته منم کشتی به گل نشسته منم نیلوفر تنها و نیمه شناور در مرداب زندگی منم همان قایق بادبان سوخته منم بی همسفر در جاده زندگی بغض های دردناک از رنج های...
-
موج غریب
چهارشنبه 1 اردیبهشت 1389 14:48
موج غریب غم را بنگر در نگاهم شمع امید و لبخند ذوب شد از وجودم آئینه بشکسته ام کتابی فرسوده ام همان تار خمیده همان چنگ خموشم دل خسته ام خرامان دل بسته ام به اشعار سکوت مبهم اشک صدای گنگ و پردرد تنهاتر از مریم م بی هم صدا چون ........... همان ره مه آلود همان شناگر در اقیانوس خلوتم همان ................. منم در اوج رفتن...
-
صدای هق هق من
دوشنبه 23 فروردین 1389 23:54
صدای هق هق من پیچید در گلویم وقتی که هق هق من پنهان شد ز یاران وقتی که دردهایم در دل شد کتابان وقتی که آن کتابان خاک خورد و شد تلنبار وقتی که رفتم از یاد بی آنکه دانم ....................... دریای اشک خشکید چشمه حسرت جوشید آرزوها ز یاد رفت از بس که ماندم تنها من ماندم فی مابین جاده وقتی شکستم از غم امید را ز یاد بردم...
-
غریبانه
دوشنبه 16 فروردین 1389 12:59
دنیا همین غریبانه به دنیا آمدن با آرزوهای کودکی بزرگ شدن شادیها را به فراموشی سپردن غم ها را با جان و دل پذیرفتن دل های آئینه ای را کدر کردن کلمه دوستی را سو استفاده کردن در گرداب تنهائی دست و پا زدن در مرداب دل شکستگان غرق شدن امواج پر تلاطم دریای حسرت را دیدن طناب باهم بودن ها را از هم گسسستن جدا زهم شنیدن...
-
شنیدم و شکستم
یکشنبه 15 فروردین 1389 23:21
شنیدم و شکستم چشمه چشمانم خشکید گره های فشرده در گلویم ماند من ماندم و دنیای غم یکی دیگر هم از بین ما رفت من ماندم دنیائی از خاطرات و حسرت کم مانده اند ........................ من چه کنم؟ خدایا تو که به یک باره غصه های بی شمار را به من میدهی چرا درمانی برای آن نمی گذاری؟ شاعر:مریم فارسی
-
غصه هایم ورق خورد
پنجشنبه 20 اسفند 1388 13:37
قلبم همان دل آئینه و صیقلی بود همان دل صاف و زلال از کینه ها همان کتاب خالی از خاطرات تلخ منم همان که دل بسته بود به شادی دل خسته ام کنون از غم منم همان بریده ز دنیای تو خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا خدایا من چه کرده ام که اینگونه ثانیه به ثانیه شکستنم را مشاهده میکنی؟ خدایا من...
-
منم همان خسته و دل شکسته
دوشنبه 17 اسفند 1388 16:14
خدایا منم همان خسته و دل شکسته منم همان مسافر بی همسفر مانده منم همان دل بسته به تنهائی های ناتمام منم همان مرداب سکوت در جنگلی از هیاهو منم همان قایق رو به غرق در اقیانوس غم منم همان کتاب پر حرف اما نا توان در گفتن منم همان اشک های خشکیده از نا امیدی منم همان دوستدار یاران که همه فراری اند از من منم همان درخت پر برگ...
-
کاش می دانستی
جمعه 7 اسفند 1388 17:32
کاش می دانستی آنچه جوهر این قلم است خون من است کاش میدانستی تک تک برگهای این کتاب(دفتر خاطرات) از پوست من است کاش می دانستی این کلمات دردهای ناشی از تنهائیست کاش می فهمیدی هر یک مصرعم بغضایی کهنه از گذشته ست که عاملش تو بودی کاش می فهمیدی هر بیتش ثانیه به ثانیه شکستن من و قلبم است. کاش درک می کردی که رفیق یدک کش اسم...
-
گذشته ها گذشتند
شنبه 24 بهمن 1388 12:58
گذشته ها گذشتند رهگذری نمانده باور دوستی کم شد یاران دگر نماندند بدان چه بوده آنجا بدان که بوده اینجا همه در این آبادی حالم ..... دلم گرفت ز دنیا سرشار شدم ز غصه طاقت غم ندارم تهی شدم ز طاقت تنهائی دیگه فرصت ........... نزدیک شدم به انتها دور شدم ز ابتدا رد کردم میانه را آسمان دلگیر شد خدا از من روی گرداند شدم گریان...
-
با کدامین موج
دوشنبه 19 بهمن 1388 23:00
با این هوای ابری دلم با این بغض های بی شمارم با این چشمان بارانیم با این عمق نگاه نگرانم با این دل هزار تیکه ام با این نگاه مه گرفته ام با این صدای غبارآلودم با این تنهائی ناپایانم باید................................ من کجای این دلهای آشنا اما غریب جا دارم؟ من در کدامین مسیر رفت قرار گرفته ام تمامی دوستانم با من آشنا...
-
در این سکوت گنگم
دوشنبه 12 بهمن 1388 15:05
در این سقوط مبهم در این سکوت گنگم در این دنیای پر درد در این کویر بی خواب در این طلوع بی غروبم در این کتاب کهنه نوشته ام افسانه های پر درد در این راه بی برگشت آمده ام و مانده ام .......... تو روزگار بی کسی یه عمر من در به درم ..... از این همه در به دری از این همه بی همدمی خسته تر از خستگان جهانم شکسته و خمیده ام من...
-
ققنوس آتش
پنجشنبه 8 بهمن 1388 19:03
بی سرزمین تر از باد آغشته ام ز فریاد ققنوس آتشم من خاکسترم من اکنون ای هم نوای بارون محتاج برف و بارون تشنه به حرف یاری خسته ز بی نوائی گشتم در این محافل دنبال آن قاصدک اما دریغ و افسوس این باد عصیان گر دانه به دانه اش کرد هر یک رفتند سوئی دادند خبر ز تنها گفتند آن یگانه اکنون جدا زیاران دارد آرزوئی آنهم یک وفادار اما...
-
بی سرزمین تر از باد
پنجشنبه 1 بهمن 1388 20:12
منم خسته تر از موج منم خسته تر از رعد منم خسته تر از یار منم تنها تر از رب منم بشکسته از غم منم آن قصه درد منم دریای حسرت منم فانوس گریه منم بی سرزمین تر از باد منم...................... شاعر:مریم فارسی
-
به همان نزدیکی ................
دوشنبه 21 دی 1388 18:36
به همان نزدیکی قطرات باران و ابر به همان نزدیکی خواندن موسیقی و لب به همان نزدیکی رازها به قلب به همان نزدیکی امواج به دریا و اقیانوس به همان نزدیکی شیشه و قلب به همان نزدیکی جاده و خاک به همان نزدیکی رؤیا و خواب به همان نزدیکی آرزو و سراب به همان نزدیکی زندگی و بهار به همان نزدیکی مردن و زمستان به همان نزدیکی چشمه و...
-
شب.................
جمعه 18 دی 1388 14:09
امشب همان....... شب دل کندن از خویش شب فراموشی خویش شب رفتن از خاطر یار شب پاک شدن از این دنیای باقی ست شب رفتن به آن مرداب دلگیر شب هم کلامی با همان جغد و کلاغ شب هم آوائی با همان چکاوک زیبا شب نواختن همان آهنگ فردا شب سرودن و نخواندن شب گریستن اما اشکی نریختن شب به حال خویش بودن شب رفتن به گردآب هیچ خویش شب سبک شدن...
-
یادتان باشد در این ...................
چهارشنبه 16 دی 1388 00:13
یادتان باشد در این آبادی یک نفر هست آشنا؛اما غریبه یادتان باشد در این ویرانه یک نفر هست شاد؛ اما پر غم یادتان باشد در این گذرگاه یک نفر هست پر تحرک؛ اما از درون خسته یادتان باشد در این سرزمین مادری یک نفر هست به ظاهر شاداب؛اما از درون شکسته یادتان باشد در این آبادی یک نفر بود همیشه بنشسته کنار مرداب هم آواز با چکاوک...
-
خداحافظ.........سلام.............
یکشنبه 13 دی 1388 11:48
خداحافظ، ای شهر پر صدا خداحافظ، ای کوه شادی خداحافظ، ای دوستان نیمه راه خداحافظ، ای نوشته های لبخند نشان خداحافظ، ای فردای پر هیاهو خداحافظ، ای رنگهای گرم طلوع و غروب خداحافظ، ای خاطرات گلستان نشین سلام، ای خاکستر نشین سلام، ای تنهائی بی پایان سلام، ای سادۀ ضربه خورده از سادگی سلام، ای دریای اشک در این اقیانوس دیده...
-
در این سکوت مبهم
جمعه 11 دی 1388 14:30
در این سکوت مبهم در این دنیای شبنم در این فردای خاموش در این امروز پرجوش در این گردآب هستی در این شورآب پستی در این تنهائی ناب در این مرداب کم آب در این بیشه خلوت در این اندوه و غربت گلی آهسته پرپر شد گل تنهای مریم بود که خشکید و................... شاعر:مریم فارسی
-
صدائی می شنوم
جمعه 11 دی 1388 14:27
صدائی می شنوید - آن سوتر از آب در این سکوت مبهم - گریه و خواب شهری می بینید در توهم! پر از ستاره و سراب دهکده ای - پر از دوستی ناب اما: فنا کردند مرا با یک خداحافظی ساده همان موج خروشانم که روزی خراب می کرد گریه هایتان را همان نسیم خنده سابقم که می دادم لبخند را به همه کنون با من چه کردید؟ من رفتنی در پیش رو دارم درد...
-
مهاجر تنها
جمعه 4 دی 1388 21:04
پرستو به امید بهار کوچ کرد اما ندید مقصدی جز پائیز ندید هوائی جز سوز زمستان در این ابرهای بارانی در این آسمان دلگیر می چرخند به دنبال سرزمین بهاری ولی نیست دگر در زمین؛ بهاری کوچ کردیم دسته جمعی ولی گم کردیم همدگر را در این مه آلود سال خدایا به کدامین سمت بروم تا دوباره بیابم دوستانم من همان پرستوی تنهایم همان مانده...
-
در این مرداب تنهائی
چهارشنبه 2 دی 1388 15:32
دوباره سرنگون گشتم در این دنیای بیرحمم در این مرداب تنهائی همان نیلوفر آبی شناور روی مردابم که می خوابد ز تنهائی همان آواز یک چکاوک زردم همان آرمیده با لالائی های آبم همان قایق فرسوده شناور روی مردابم همان مرداب خاموشم همان نیلوفر آبم همان راز .................. شاعر مریم فارسی
-
در این کوی.............................
چهارشنبه 2 دی 1388 15:11
نگریستم در این کوی به تمای پنجره ها گشتم به دنبال گمشده ای نایاب در تمامی لحظه پوشانده بود کوچه را سایه ای متشکل از ابرهای سیاه روشن می شد گه گداری کوی و برزن با رعد وبرق در پشت کدامین درب آیا کلونی به نام دوست باز خواهد شد؟ آیا .............................. آسمانی شکسته دل او نیز مرا با باریدنش دلداری می داد شیشه ها...
-
سکوتی می کنم بالاتر از فریاد........................
شنبه 28 آذر 1388 12:27
روزگاری در این دنیا شادترین بودم روزگاری در این دنیا خنده های از ته دل و لبخندهای دلنشینی بر لبها و صورتم آشکار بود روزگاری در این دنیا اخم را بلد نبودم اما اکنون گریه هایم نهفته در چشمانم اشک هایم خشکیده فریادهایم به سکوتی مبهم تبدیل شده دوستانم همه فراموشم کردند من کنون کجای دنیا هستم آیا کسی به یاد من هست؟ چرا همه...
-
تنهاترینم
چهارشنبه 25 آذر 1388 19:57
سازی خواهم ساخت از جنس درد! سیمهای آن را از جنس فریادهایم کوک می کنم آن را با ریتم گریه هایم نت موسیقی را می نویسم با خونم نت به نت سوز را حس خواهید کرد هر صفحه از نت را می نویسم ترانه ای از ثانیه به ثانیه زندگی ام من اکو ترانه را با صدای ضربان قلبم جلوه خواهم داد من خواهم گفت رفتنم را با همان ساز مبتدی ترانه ای خواهم...
-
خدایا!میخوانمت..................
چهارشنبه 25 آذر 1388 13:17
خدایا می خوانمت با سادگی می خوانمت با بندگی می خوانمت با گریه ام می خوانمت با خنده ام می خوانمت با التماس می خوانمت با روی باز می خوانمت با ........... برای سخن گفتن رو در رو برای دیدن اشک هایم برای شنیدن حرف هایم برای تحقیر کردنم از جانب خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااییییییییییییییییییییییییییم برای...
-
چه شد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
دوشنبه 23 آذر 1388 17:55
در گذرگاه زمان عمرها همچون گردبادی تند در گذرند لبخندها از شکفتن به پژمردن تبدیل شد دید و بازدیدها به فراموشی سپرده شد گفتگوها جای خود را با سکوت عوض کرد اصالت و صداقت و ... پول را جای خود در جهان ترجیح داد چه شد آنهمه سادگی کجا رفت آنهمه .............. شب و روز یکرنگ شد هیجانات تهی شد همه از.................... کجا...
-
رفتن و ماندن
یکشنبه 22 آذر 1388 14:18
رفتن و ماندن هردو زیباست اگر زیبا سازیم به آرامی،با محبت کاری کنیم که یادمان در یادها بماند برای همیشه،اما به نیکی اگر همه تنها خاطرات خوش از ما داشته باشند ما را یاد خواهند کرد حتی اگر نباشیم یا یادی از آنها نکنیم رفتن را با زندگی زیبا ،با شکوه سازیم و ماندن را نزد همه فقط با محبت کردن دائم کنیم اینگونه باشیم !زمان...