ایستگاه تنهایی باران

 

در این ایستگاه 

 سالهاست به انتظار نشسته ام 

در زیر  رعد و برق های طاقت فرسا 

اما زیبا  

نشسته ام چتر به دست

می شنوم طنین دلنوازی 

از برخورد قطرات باران  

به چترم  

به این زمین سخت 

و کمی آنسو تر به زمینی خاکی 

شمیم دلنواز باران  

تا مغز وجودم میرود 

ترن های پی در پی 

می آیند و می روند 

اما در هیچکدامشان 

هیچ مسافری  

خبر از آمدن تو ندارد 

گریه آسمان تمامی نداشت 

او نیز فهمیده بود من در این دنیا غریبه ام 

شاعر:مریم فارسی

گریستن هم عالمی دارد

 

گریستن چه زیباست 

گریستن هم عالمی دارد  

این بلورهای درخشانی 

 که با بارانی شدن دلمان می بارد  

را دیده ای 

تلالو نور را در آنها بنگر 

ببین این قطرات چه زیبا و دل نشینند 

در همان حال دل عالمی را به درد می آورد

گریستن یعنی 

انتظاری بی پایان 

دل شکسته های بی شمار 

دل خسته هائی از عالم  ولی بی نهایت 

دل بسته هائی به تنهائی خویش 

ابری سیاه و گرفته 

منتظر کوچکترین تلنگر 

تا بزند رعدی از بی کسی 

برقی از سر شوق باریدن 

چه زیباست قطرات بارانی  

که می لغزتد بر روی ای صخره های لطیف 

می افتند در هر جائی که قدم می نهیم 

ما برای خود و تنهائی خویش 

برای دل شکسته و فرسوده خویش  

برای............................... 

می گرییم 

اما........................... 

روزی خواهیم رفت 

چه کسی بر سر مزار ما به یاد ما می گرید؟........................ 

در کدامین خاطره ثبت شدیم؟ 

که یادمان کند از نیک نامی 

در کدامین بادبان قایق نوشته اند خاطرات تلخ مرا ....................... 

چه رازی در گریستن است  

که شیرین تر از لبخند تلخ است؟ 

(شاعر:مریم فارسی)

در این پائیز دلسوزان

در این شادی و سر مستی 

در این ماتم و .......................... 

در این دنیای بی یارم دراین آبادی بی رود 

در این صحرای بی آفتاب 

در این کوه های بی چشمه 

در این ابر های بی باران 

در این پائیز دلسوزان 

در این خشکان اشکانم 

در این اتفاقهای نا انکار 

من مانده ام در این .................................................... 

شاعر:مریم فارسی 

خدایا مانده ام در کارهایت

 

خدایا مانده ام در کارهایت 

چرا اینگونه ام ساده و رو راست 

چرا من مانده ام تنها ز یک دوست؟

خدایا مگر نمی گفتی صادقان را کمک رسانی؟ 

اکنون:  

من در این گوشۀ دنیا نشسته 

من در این گوشۀ دنیا شکسته 

شکسته از سر راستی و پاکی 

شکسته از سر پر اعتمادی 

  خدایا صدایت می کنم:  

بشنو صدای بارانی ام را 

منم آن خستۀ گریان وشاکی 

 منم آن شاکی از یاران بی یار 

منم آن بندۀ .......................  

خدایم صدایت می کنم بشنو صدایم

کتابم را کنون قفل می کنم...................

تا ....................

(شاعر:مریم فارسی)

 

یه......................

 

یه آسمون خسته 

یه شهر غم گرفته 

یه ابر پر ز باران 

یه دید مه گرفته

یه چهره فسرده 

یه کوه پر ز دردم   

یه کوی بسته از ره 

یه دل شکسته از خویش 

یه غم گرفته از یار 

یه آرزوی مبهم 

یه آدم........................... 

(شاعر:مریم فارسی)

خسته از................

 

خسته از دنیای باقی 

 خسته از عالم فانی 

  خسته از این روز و آن روز 

   خسته از شبهای پرسوز 

    خسته از نامهربونی 

     خسته از بی هم زبونی 

    خسته از دلهای ناصاف 

   خسته از دل های ابری 

  خسته از  آزرده های بی نهایت 

 خسته از بغض های نشکسته  

خسته از دلهای بی شمار اما شکسته 

 خسته از دنیای بی رحم 

  خسته از رودهای خشکم 

   خسته از مرداب دلگیر  

     خسته از سوز ؛آواز پرنده 

      خسته از بی همدمی  

     خسته از ......... یار 

    خسته از چشمان خشکم 

   خسته از شادی نداشتن 

  خسته از تاریخ عشقم 

 خسته از این صبر بسیار 

  خسته از کم ماندن عمر 

   خسته از انتظار و انتظار و انتظار و..................................................  

 شاعر: مریم فارسی

شادی هایم را به من برگردان

 

خدایا  

شادی هایم  

       را به من برگردان 

                تا من نیز به تو تقدیم کنم قدردانی هایم را 

خدایا غم هایم را به پایان نزدیک کن 

          من خسته ام از این یکنواختی دنیای تو 

                      من منتظر معجزات توام 

خدایا مگر نمی گویند تو بندگانت را شاد دوست داری 

پس چرا کمک نمی کنی؟ 

   شادیهای دنیا را به من برگردان 

       تا من نیز باعث خشنودی تو شوم 

(شاعر:مریم فارسی)

اگر من خسته ام از دست دنیا

 

  اگر من میروم تنهای تنها 

اگر من خسته ام از دست دنیا 

اگر رفتم از این دنیا 

اگر من میروم در قعر دریا  

اگر غمگین و افسرده

ویا دلشاد و سر زنده 

اگر مدهوش و می نوشم 

اگر آرام و خاموشم 

اگر همراه و هم صحبت  

اگر ساکت و کم صحبت 

اگر اسرار من خدا نمی داند

اگر کتاب من پنهان ز یاران است 

بدان دلگیری ام در پشت پرده لبخند هایم نهفته 

اگر من مانده ام تنها 

ولی بازم سرشاد  و دلشادم 

بدان تنها............ 

بدان 

 تنها؛ با یاد تو اینگونه سرشادم 

 (شاعر:مریم فارسی)

شنیدم.........................

شنیدم رفتنی در کار نیست 

شنیدم ماندن ابدی نیست 

شنیدم رفتن و ماندن همان گذشت است 

شنیدم دیدن گریه؛شادی از ته دل دیگران است. 

 شنیدم شاد بودن ابدی فقط یه رؤیاست 

شنیدم دیدن لبی به خنده ای از ته دل باز و لبخندی زیبا یک رؤیاست 

شنیدم چهره ها همه تمناست 

شنیدم شهرم و اندوه گرفته

شنیدم آدما رو گرد و غبار غم گرفته  

شنیدم که خدا باران نمی بارد

خدایا 

شنیدی که دگر شادی بی معناست؟ 

شنیدی که کنون؛ رفتن و مردن یک کار ساده است ؟

شنیدی سایه های مبهم غم 

کنون بر شهر ما سایه فکنده؟ 

شنیدی همه در انتظار رفت ن 

شنیدی امیدها نا امید ن

شنیدی خنده ها گریه نشین 

شنیدی اشکها بی پایان 

شنیدی لبخندها رو به اتمام ن

شنیدی بنده ها از هم جدا ن

 شنیدی سینه ها سنگین ز اندوه 

شنیدی عشق ها همه شده پوچ

شنیدی...................................؟ 

 شنیدی این همه صدای ناله؟ 

شنیدی هیچ کس یاری نداره؟

شنیدی در شهر فرنگ شادی ؛همه از اندوه خمیده ن

چرا اینگونه شد؟ 

اینطور نمی خواستیم  

پس چه شد آن خدائی که شنیدیم برایش غم معنی ندارد. 

شنیدیم بنده اش را شاد دوست دارد 

شنیدیم شادی های بی نهایت می آفریند  

شنیدن ها چه شد؟خدایا! 

 شاعر:مریم فارسی

شکستم و شکاندم................

 شکستم و شکاندم

شکاندم  خودم را با تمام وجود 

قلبم را فشردم  تا نشنوید صدای خرد شدنش را

اکنون چشمه ام رو به خشکیدن است 

رودخانه ای بودم خروشان و جوشان 

که می برد با خود همیشه قلوه سنگ های غصه را 

خشکیدم و خشکاندم اشک های درونم را 

کنون سنگین است دلم 

خدایا دلم را برای که باز کنم؟ 

من کنون در این دنیا چکار می کنم 

من را چرا تنها آفریدی؟ 

اگر من باید تنهاباشم؛ تو نیز تنهائی 

پس خدایا! چه فرقی بین من و توست در این دنیا؟ 

به دنبال .................. 

اکنون گنگ و مبهم رو به پایانم 

خدایا میدانی که

اشکانم بی کلکه 

 دلم بی غل و غش 

پس چرا داغونم؟ 

من در کدامین نقطه دنیا هستم؟ 

(شاعر:مریم فارسی)

اکنون همان شمع نسوزی هستم

  اکنون همان شمع نسوزی هستم 

که میسوزم  

شعله ام روشن  

اما 

کسی نمی بیند اشک های من را

  کسی نمیبیند آب شدنم را از بیرون 

من همان شمعی هستم که آب نمی شوم اما ذره ذره در حال خم شدنم 

درون سینه ام دردهای سوزناکی بر روی هم تلمبار شده 

اما نیست کسی تا برایش باز کنم سفره دلم را 

 تا بداند آنکه این گوشه نشسته   

همان شکسته دلی است که روزی شادترین برنا بوده  

اما اکنون ......................... 

(شاعر:مریم فارسی)

بگوئید.............................

  

 میگذارم این کتب را برای دیگران 

بخوانید و ببینید عکسهای آن را  

ورق بزنید  

و بخوانید در خط خط - برگ؛برگ آن  

تجربه هائی از کسی 

که هیچ گاه دوست نداشن بداند که نمی ماند تا ابد  

کسی که نداشت دوستی  

و نمی خواستند با آن باشند دوست 

تنهائی را به تلخی تجربه کرد 

وتنها از دنیا خواهد رفت 

بگوئید نگه دارند این دست نوشته های   

یک غریبه را  

که آشنا به دنیا آمد و غریبه از دنیا خواهد رفت 

رفتنم بسی زیباتر از ماندن در این دنیاست  

منم مانند خدا تنهاترینم 

بگوئید دلشکسته ای بود که فقط دلش را می شکستند 

بگوئید ایرادش صادق بودنش بود 

بگوئید که چشمانش خشکیده از اشک بود 

بگوئید غصه ها در گوشه دلش خاک خورد و هیچ کس شنونده نبود 

بگوئید خودش را شاد نشان داد 

تا ندانید غصه هایش بسی بسیار است 

بگوئید............................

 (شاعر:مریم فارسی)

تو با وفا باش



باز کن پنجره را
استشمام کن شمیم باران را
حس کن این قطرات را و شستشو بده خاطرات تلخ را
پیاده روی کن و بشنو طنین دلنواز برگهای پائیز را
به خاطر بسپار زمستانی در راه است که بسی ساده تر از پائیز  اما غمگین تر در راه است.به خاطر بسپار دنیا بی پایان است اما عمر ما پایان پذیر است--پس بدان قدر آن را
عمرمان گذراست-- شادی را بیشتر کن و غصه را کمتر-- -- دوست بی وفاست اما...تو با وفا باش 

(شاعر:مریم فارسی)

به قلمت بگو روایت کند...........................

 

به قلمت بگو 

روایت کند آن عمق بی پایان نگاهم را 

نگاهم را ببین  

 کنون پیچیده تر از آنچه که هست شده است 

علت آن مبهم

ابرهای دلم سیاه است 

گلویم بر گفته از رعد و برقی بی پایان است 

قطرات بی پایان باران می بارد از چشمانم  

که نشان میدهد درونم را  

اگر بشکسته ام ؛زیبا تر از این است  

اگر خاکستر شدن افکارم شرین است

پس تا توانی بشکنم 

بارانی کن 

و درخواست رعد و برق  

بسوزان

فقط با یک تلنگر (کلمه) 

شکستنم راحت تر است 

من ناراحت نشدنی ام

چون تو شادمان می شوی

پس شادم با شادی تو 

شاعر:مریم فارسی

در این کوچه خلوت

 

در این کوچه خلوت 

قدم زدن و نواختن موسیقی 

با قدمهای پائیزی  

بر روی برگهای خشک و مرده 

چه دلنواز است گوش سپردن 

به موسیقی ای که می نوازم  

و همراهی می کند زوزه باد 

که می پیچد در شاخه ها  

وتکان میدهد شاخه ها را 

صدای طبلی که آسمان با هر رعدی می نوازد 

این است یادآوری روزهای تلخ و شیرین  

 تلخ اما دلنواز 

شیرین اما در حسرت بازگشتن آن خاطرات 

گذشتیم و رفتیم 

میرویم و خواهیم رفت 

و خواهد ماند جای پای ما در این کوچه 

چه زیباست این برگهای خاطرات 

پس بچرخانیم دست در دست هم 

تا یاد بگیرند آیندگان 

و بیاموزند به دیگران  

تجربه هایمان

شاعر:مریم فارسی

تلاطم وجودم بی پایان است

 

تلاطم وجودم بی پایان است 

درونم پر تلاطم و ظاهرم آرام و راکد 

کنون گریان و خندانم 

بلاتکلیف این دنیام 

نمی دانم وفادار است یا بی وفا 

کنون تنهای تنهایم 

اگر رفتم و یا ماندم 

بدان هر لحظه و هر حال 

هنوزم  با یاد تو اینگونه من ماندم 

بدان این شعرها را با یاد تو گفتم 

بدان هر بیت یا مصرع  

اگر اینها را سرودم من 

بیاد آور همان معنی ..............را  

شاعر:مریم فارسی

بدان با یاد تو

 

 

اگر رفتم  

 اگر ماندم 

  اگر بودم 

   اگر هستم 

     بدان با یاد تو زنده ام 

    اگر رودم 

   اگر دریا 

  اگر صخره  

 اگر صحرا 

   بدان اینگونه هم با یاد تو شادم 

    اگر خندان 

     اگر گریان 

      اگر آرام 

       اگر شیطان 

      بدان اینطور هم با یاد تو خندان خندانم 

    اگر سبزم 

   اگر زیبا 

  اگر زردم  

 و نازیبا 

بدان با یاد تو اینگونه ام---دلشاد دلشادم 

 اگر پائیز پائیزم 

  اگر سر شاد و تابستان 

   اگر باران 

    اگر برفم 

     اگر؛من مه و گاهی ابر بارانم

    بدان هرگونه که باشم. با یاد تو ؛دلشاد و سرشادم. 

شاعر:مریم فارسی 

اینگونه باشیم

 

  

 

 

 

      

         اینگونه باشیم 

           همیشه بیاد هم 

              شاد و با لبخندی زیبا 

           ناراحتی ها را Recycle

         کینه ها را   Format

          شب ها را روز  

           و

             گریه ها را  لبخند 

           کنیم. 

        

       

شاعر:مریم فارسی 

فکر بکر

 

 

روزها در انتظار شب و شب ها در انتظار فردائی دوباره هستیم 

اما به این فکر نیستیم که تمام این لحظات عمر ماست 

که می گذرد و خواهد گذشت 

سالروز تولدمان را بسیار خوشحالیم 

اما نمی اندیشیم که هر تولد نزدیک شدنمان به پایان عمر است 

بیندیشیم که عمرمان کوتاه و ثانیه ها گذراست 

پس شاد کنیم یکدیگر را 

با به یاد یکدیگر بودن

نه با گلی پس از مرگ  

در سر قبر یکدیگر 

همان گل را به دست هم دهیم که بسی این لحظه زیباتر است 

رفتن نزدیک و نزدیکتر می شود و ما بی خیال روزگار 

به انتها بیندیشیم و اکنون را زیبا سازیم 

شاعر:مریم فارسی

سلامی........

 

 

سلامی پوچ بودم  

اما یک خداحافظی پر شور و حال 

باوری بودم که هیچ وقت باور نشدم 

شیشه ای بودم ترک خورده در انتظار یک تلنگر  

که تلنگر را زدند اما با بیرحمی 

اکنون زیستن را باور ندارم 

در انتظار پایانی ساکتم  

خواهم رفت برای همیشه 

اما بی خبر ؛هیچ کس از رفتنم با خبر نخواهد شد. 

دریاچه ای نیمه خشکم 

که دور تا دورم را ترکهای ناشی از خشکیدگی پوشانده 

اینک دیگر گنجشکان را بروی شاخه هائی خشک   

که روزی سایه شان مرا پوشانده بود نه میبینم نه صدایشان را می شنوم 

برگهای پائیزی خبر از رفتن میدهند 

شاعر:مریم فارسی

من رو به پایانم

 

 

 

دیوانه ای گریانم 

به دنبال 

دریچه ای به روی راهی؛ بی پایان به سمت آسمان 

چرا این پلکان به پایان نمی رسد 

خدایا تا کی می خواهی مرا در انتظار آمدن به سمت خویش نگه داری 

خدایا دلم برای دیدنت تنگ است  

خدایم  قطعات پازل دلم دیگر نایاب است 

جور کردن این شیشه شکسته غیر  ممکن شده. 

خدایا می خواهم بیایم به سویت 

خدایا اگر رغبتی در پذیرش من در این دنیا نیست  

پس خودت بگو من در کجای این دنیا قرار گرفته ام 

در کدامین نقطه زندگی و امید؟ 

با این همه نا امیدی و ناراحتی برای ادامه زندگی 

خدایا اگر قرار بود دوستم نداشته باشند  

پس چرا من به دنیا آمدم با این همه ناراحتی؟ 

 خدایا به من بنگر ؛آیا مرا می بینی؟  

اشکهایم خشکیده---امیدم نا امید

من همان رودخانه خروشانی هستم که جلوی خروشان بودنش را با سد گرفتند. 

 و اینک مبدل به مردابی راکدم 

من رو به پایانم  

شاعر:مریم فارسی

 

دلگیر

 

 

  

دلم گرفته 

اشکهایم خشک و درد هایم بی پایان است  

دیگر گریستن آرومم نمی کند 

همه را در صندوقچه مخفی دلم پنهان کردم . 

با سکوت های بی پایان

چهره ام را شاد نشان دادم  

تا ندانند که درونم تلاطمی است 

موجهای خروشان را در شیطنت های کودکانه ای خلاصه کردم 

واین بود تولد شخصیت دیگری در من

 

شاعر:مریم فارسی

 

سنگینی

 

 

 

 

 

رازهای خاک خورده  

 در قلبم سنگینی می کند 

       غصه هائی که از شکستن های بی شمار خود در گوشه ای از قلبم نهفتم 

اشکهائی که با لبخندها و خنده های مصنوعی خشکاندم

 که کسی نفهمد ناراحتی هایم را 

اما اینک 

 قلبی دارم که هزاران ترک خورده و با کوچکترین اشاره ای خرد خواهد شد 

 

شاعر:مریم فارسی

خدایا من ............

    

 

        خدایم

پازل شکسته دلم 

دیگر قابل جور شدن نیست 

تعدادی از قطعاتش از بین رفته؛تعدادی نیز مفقود 

خدایا چه کنم؟ 

چه کرده ام که باید اینگونه زندگی کنم؟ 

چرا باید فقط رفت؟ 

چرا آرزو را آفریدی؛در صورتی که دستیابی به کوچکترین و بزرگترین آن غیر ممکن است. 

خدایا چرا اینگونه؟ 

چرا یکرنگی را در دلها نذاشتی؟ 

چرا مرا بی دوست گذاشتی ؟ 

اگر بنا بود این زندگی را داشته باشم   

پس من در این دنیا چه میکنم؟ 

خدایا گناهم چه بود که فقط سایه ام ؛دوست من

غمم همراهم--- بلورهای اشکم تسکین دهنده من 

وتصویر درون آئینه ام تنها همدمم 

شاعر:مریم فارسی

بن بست

 

 

هجوم بن بست را دیدی؟ 

  

هم پشت سر؛هم رو به رو؛هم در کناره ها  

 

خدایا چرا اینگونه شد؟ 

  

گناهانم بسیار بود؟ 

 

قطار غم را دیده ای؟ 

 

کشتی زیبای لبخند را  بر سطح اقیانوس خنده دیده بودی؟ 

 

دیدی چگونه 

        

مثلث برمودا آن را با بیرحمی به اعماق اقیانوس فراموشی کشاند .

    

پرچمی را به یاد آن خاطرات شیرین که با کشتی لبخند و خنده غرق شد برافراشتم.  

 

این منم با فانوس دریائی امید که مینگرم بر دوردستها؛منتظر همان لبخندها و خنده ها 

 

مینشینم تا ابد- برای رسیدن به خوشحالی هائی  ابدی.

 

  

شاعر:مریم فارسی