هوای این دل ابری

 

 

 

چشمام و سرزنش نکن 

اشکام دیگه صبر ندارن  

دلم و سرزنش نکن 

اون دیگه طاقت نداره  

طاقت این همه درد 

این همه اندوه و الم  رو نداره

هوای این دل ابری 

رعد این همه بغض.................. 

دنیا! دلم ازت گرفته 

خسته ترم از خودت 

خمیده گشتم از درد 

چشمام و مه گرفته  

دیگه ..................  

کاش که می شد 

باهاش بازم 

حرف بزنم 

بهش بگم متاسفم  

بهم بگه که بخشیده 

چشمام و سرزنش نکن 

اشکام دیگه صبر ندارن  

دلم و سرزنش نکن 

اون دیگه طاقت نداره   

............... 

شاعر :مریم فارسی

 

 

   

کهنه فروش قلب شکسته ام و می خری؟

 

کهنه فروش قلب شکسته ام و می خری؟  

بازم دلم گرفته 

هوای این دل ابریست  

چشام  بازم بارونیست 

دلم شکسته تر شد  

شدم سراب بی آب  

شدم تشنه دریا 

بازم از بی وفائی 

بازم از این همه مکر و دورئی 

 چرا دنیا چنین شد؟ 

خدایا 

دیگه دوستم نداری؟ 

بگو: 

ازم خسته شدی باز؟ 

 اگه جوابت مثبت 

چرا من و نمی بری؟  

کهنه فروش 

بهم بگو: 

این دل شکسته 

این چینی پر ترک و می خری ؟ 

خدایا ؟ 

................................. 

شاعر: مریم فارسی

 

 

برایت می نویسم

 

 

خداوندا 

برایت می نویسم 

 از خستگی های زمونه   

از ناگفته های گفتنی

از همون اسرار خاک خورده 

که زمان فرصت گفتن آنها را نمی دهد 

می نویسم 

از غصه های ناتمام 

از هستی و نیستی  

از بودن ها و نبودن ها  

از اشک های ناریخته 

از بغض های نشکسته 

از حسرت ها و ............ 

دلم می خواست بهت بگم  

که من تنها شدم باز 

دلم افسرده از 

نامردمی هاست 

خدایا !

بهم بگو که می شنوی 

بهم بگو.................. 

بازم می خوام  

بهت بگم................. 

بازم می خوام  

برات بنویسم 

تا ببینی کلماتم 

در این نامه غمگین 

چگونه ریتم گرفته 

با قطره های اشک غمگین 

برایت می نویسم...................... 

شاعر:مریم فارسی

خیلی دلم گرفته از خیلی ها

 

 

چقد دلم گرفته 

غبار غم نشسته 

دیدی دلم شکسته؟  

دیدی که دوستی گم شد 

دیدی رفیـــــــــــق کم شد    

در این ساحل غربت 

در این امواج پر شور 

در این ساکتی و شور 

دگر یاری نمونده 

دگر همدم و مونس 

دگر همراز و ......... 

دیگه اون مهر و مستی 

دیگه اون شور و هستی 

همه رنگشون باخت 

دیگه رؤیای راستی  

همه ................ 

چقدر دلم گرفته 

..................

شاعر: مریم فارسی

تنها تر از آنیم که تو می پنداری

  

می نویسم نامه ای 

 از دل خویش 

شده ام دست به قلم 

تا بدانید چرا اینگونه ام   

من و این کوی و دیار 

کهنه تر از آنیم  

که می پنداری!  

من و این جاده و رود 

تنها تر از آنیم که تو می پنداری 

تو ندیدی که چه شد  

آن شب وروز 

تو نشنیدی وصف حال 

من و این غم و سوز ! 

تو اگر می دانستی 

میشکستی 

 می فهمیدی که چه بود  

 این همه اشک و گداز 

من دراین میکده تنهائی 

مانده ام  

درمانده تر از ساقی و درویش 

این همان میکده شادی و خنده است 

ولی اکنون 

مانده بی ساقی و ساغر و می  

آمدم تا  بنویسم 

این منم..........................

 

شاعر: مریم فارسی

 

غمگین شهر

 

چرا اینگونه دلگیرم 

چرا خسته و درمانده 

چرا نومید از هستی  

چرا بشکسته ز مستی 

چرا اینجا چنین گشتم؟
چرا زبانم در سکوت بنشست 

چرا آهنگ زیستن غمگین شد 

چرا ماندم در این هستی؟ 

بگو اینجا و آنجا  

چرا یک رنگ و بی رنگ  

چرا این جاده خلوت ماند 

چرا بغضم ...... 

چرا لبخند کمرنگ شد؟ 

چرا.........................؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!! 

شاعر: مریم فارسی

بشنو که من خسته ترم

 

 

خدایا صدام بشنو
بشنو که من خسته ترم
جدا شده ز دعوتم  

بشنو که بی یار منم

بشنو که دل شکسته ام

ببین که قطره های غم 

توی چشام حلقه زده 

ببین دیگه نا ندارم 

امید به دنیا ندارم 

منم همون خنده به لب 

اما چی شد؟ 

شبم شکست 

خورشید غم غروب نکرد 

آسمون دلم دیگه   

رعدی ز شادی ها  نزد 

خدایا  

بشنو که من دیگه  

تنها ترینم  

بشنو که من رفتنی ام  

دارم میرم  

..................

 شاعر: مریم فارسی

 

خبر بدین به قاصدک ...

 

 

می خوام برم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

 

خبر بدین به قاصدک 

می خوام برم 

نوشتم با قطره باران 

به روی برگ پائیزی 

ک رفتنم قطعی شده 

بگید که من رفتنیم 

بگید به اون بهار شاد 

که پائیزم رفتنی شد 

بگید به اون تابستون گرم 

که کوله بار فصل غزل  

برای ابد بسته شده 

خبر بدین به قاصدک 

خبر بده 

تنهاترین 

تنها شده 

اخبر بدین به قاصدک 

بگه خدا 

اشکاش دیگه بارون شده 

خبر بدین به قاصدک 

دلم دیگه زمستون 

خسته تر از اون دیگه نیست 

خبر بدین به قاصدک 

خبر بده 

کتاب شعر گشوده موند 

خبر بدین به قاصدک 

خبر بده 

تک آرزوی خلق 

بازم دلش شکسته شد 

خبر بدین به قاصدک 

که نیلوفر پژمرده شد 

جنگل خاطره ها خشکیده شد 

غنچه های لبخند باز نشده خمیده شد 

گل های خنده همگی پژمرده شد 

خبر بدین به قاصدک 

خبر بده  

می خوام برم

..................... 

 

شاعر:مریم فارسی 

 

 

خدایا بگو با من چه کردی؟

 

خدایا دلم گرفته 

خسته شدم از دنیات 

از آدمات 

دلم گرفته از این همه بی رنگی و دورنگی 

خدایا 

دیگه نمی خوام دنیاتُ  

خدایا اشکی برام نمونده 

از این همه دل شکستن ها 

از این همه دروغ و ریا 

بازم دلم گرفته 

خدایا 

از این همه آرزوی به دل مانده 

از این همه بغض های نشکسته 

بازم دلم گرفته 

پیشت همیشه گفتم 

اما تو گوش نکردی 

دارم میرم خدایا 

بگو با من چه کردی؟ 

بگو من اینجا چه کنم؟ 

چرا به دنیا اومدم؟ 

با کی باید حرف بزنم ؟

گریه هام ُ دیگه پیش کی ببرم؟ 

خدایا 

بگو با من چه کردی؟ 

چرا تنهاترینم ؟

چرا بشکسته تر از آن و اینم ؟  

چرا دیگر مرا نائی نمانده؟ 

چرا رفتن در راه من نیست؟ 

چرا رودخانه زندگی ساکن مانده 

خدایا 

بگو با من چه کردی؟ 

چرا حرف و آهم بسیار؟ 

چرا  خندیدن در من گناه؟ 

چرا لبخند شادی نباید؟ 

چرا اینگونه شد بود و نبودم؟ 

خدایا بگو با من چه کردی؟ 

خدایا دلم خیلی گرفته 

خسته شدم از هستی ات 

خدایا گریه برام نمونده 

خدایا............................ 

شاعر: مریم فارسی

هیچ کس....تنهائیم را حس نکرد

 

 

ای قاصدک  

بیار خبر 

خبر 

از بهر یار 

خبر از غم 

خبر از خاطرات ناخوانده 

خبر از اشک های ریخته 

خبر از چشمه های خشکیده 

خبر از سوخته دل 

خبری از دل شکسته 

خبر از همان ماهی تنها 

خبر از آن پرستوی  

بگو که این جاده بی رهگذر 

روزی پیدا خواهد کرد 

عابری 

تنها ولی........................... 

بگو این چشمه خشکیده روزی خواهد جوشید 

از این همه اشک  

بگو بالاخره 

خواهم شنید رعدی 

از درد و الام خویش 

منم اگر .................................. 

بگو به من قاصدک 

روزی می شکند این ....................... 

شاعر مریم فارسی

سالهاست .................

 

 

سالهاست که جاده ها   

   در سکوتی اجتناب ناپذیر 

      به راه خود ادامه می دهند 

سالهاست که دیگر در رؤیاهایم   

 خبری از دوست نیست 

سالهاست که غنچه های لبخندم 

  دیگر نمی شکفند

 سالهاست که  گلهای خنده ام 

     دیگر  پژمرده شده اند  

سالهاست خواب هایم  

جایشان را به شب زنده داری داده اند 

سالهاست که دیگر خوشی جایش  

را به غصه های ناپایان داده اند 

سالهاست که اشکهایم 

گاهی سراب است  

گاهی ............. 

سالهاست که دلم

گاهی بارانی و دلگیر  

گاهی نومید 

و گاهی سرد و بی احساس 

سالهاست رو به سقوطم  

سالهاست دریای شادی ام 

جایش را به اقیانوس غم داده است

قلمم فقط می نویسد پایان  

اما.................. 

سالهاست........................

  

شاعر:مریم فارسی

 

      

!

خنده هایم پژمرد 

اشکهایم خشکید 

زخمها کهنه شد 

دردها کتاب شد 

شادی برایم غم شد 

لبخند یک افسانه شد 

دنیا برام سراب شد

عشق هم رؤیا شد


مریم فارسی

خدایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاااااااااااااااااااااا

  

 

می نوازم دردهای درونم را 

می نوازم طنین غصه هایم را  

خدایا می بینی دریا با من هماهنگی می کند 

می بینی همدردی امواج را با من  

خدایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

 

خدایا 

کاش آغوشت را باز می کردی 

 تا من در آغوشت نشینم 

گفته های نگفته را به تو گویم  

اشک ریزم و سبک شم 

ببینی و بشنوی دردهایم 

خسته شدم از این همه 

کوله بار درد 

که با خود اینور و اونور می کشم 

دیگه طاقت سنگینیش و ندارم 

بهت بگم  دیگه طاقت این همه شکستن و ندارم 

بهت بگم  

بگم خدایم 

خدا 

بشنو 

دردهایم 

کم کن غم هایم 

پاک کن بغض هایم 

خسته ام از دنیا

از این همه یکنواختی  

خدایا ................................. 

شاعر: مریم فارسی

  

آشفته از دنیا

  

 

منم آشفته از دنیا 

منم دل خسته از دنیا 

منم دل بسه به ساقی  

منم شکسته از یاران 

اگر خسته ام  از  ساقی 

اگر گریان از دوستان 

بدان تنها شدم بازم 

در این دنیا و آن دنیا 

منم  

سر بار و سرخرمن 

در این جمع و در آن جمع 

اگر 

بازم خدا پرسید 

که آیا آرزو داری  

که برگردی به نوزادی 

که برگردی باز از نو آغاز کنی و بخندی 

جوابم این بود 

و خواهد بو 

نه 

نمی خواهم 

نخواهم خواست 

که چون 

بازم ........................... 

خدایا اشکانم خشکیده 

دگر گریه به پایان  

منم کتاب ناخوانده 

منم آن ............. 

شاعر :مریم فارسی 

ما چه کردیـــــــــــــــــــــــــم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!

 

 

چه راحت دل به دریا می زنیم 

سادگی را  ما باختیم 

...................

در میان موجهای خاموش زندگی  

غم را جانشین لبخند می کنیم

با گذشت شب و فردائی دگر 

برای آشتی و آشنائی 

باز هم امروز و فردا می کنیم 

ما چه کردیم  

 بی ریائی ها فراموش شدند 

آنهمه سادگی و شیطنت 

یکباره خاموش شدند  

آنهمه غوغای اهل دل کجا رفت؟پس چه شد؟

آنهمه سودای اسماع پس کجا رفت؟پس چه شد؟ 

چه شد ما در کجای این خرامانیم خدایا؟ 

در این بادی و برزن   

کودکی را در درون خویش کشتیم  

و 

 سادگی ها فراموش شدند 

خنده های بی ریا 

 یک باره خاموش شدند 

آن همه شور و هیاهو 

آن همه دنیای پاک 

یکباره خاتمه یافت 

آن همه قصه های زیبا  

چه شد ؟  

چرا 

بخندی:کودکی 

با گریستن:دیوانه ای(کودکی) 

با لبخند :................................ 

خدایا ما با زیبائی های دنیا چه کردیم؟  

شاعر: مریم فارسی

 

 

 

غریب از هر رفیق آشنایم


خدایا

غریب از هر رفیق آشنایم

جدا از خنده یارانم

بدان اینجا منم! تنهاترینم

صدایت می کنم٬ بشنو صدایم

بشنو طنین دلخراشم

بشنو ٬که دیگر رو به پایانم

ببین اشکام دگر پایان نداره

ناله هایم همه دل شککنده ترین

بشنو منــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم

همان ابر بی باران

منم همان سبک بال

منم همان شادمان

اما کنون

خدایا ببین

منم

همان موج خروشان

که می کوببد خود را به صخره

دگر نیست آن بغض خروشان

تا ببارد ابر سیاه باران

دگر نیست رعد و برق عصیان

تا ببینید این همه درد را

من همان برگ خشکیده ز مهرم 

و

به زمین فتاده

کَس نداند که چرااااااااااااااااااااااااااااااااااا؟

اما همه پا می نهند بر من

چون از صدای خش خش

همان برگ آرامش میگیرند

آیا از خود پرسیده ای٬چرا چنین است؟
این چه دردی است؟

خدایا من همان غریب از هر رفیق آشنایم

من همان تنهاترین در راه بی پایانم

من رو به غروبم

خدایا

غریب از هر رفیق آشنایم

خدایا

من .......................

شاعر:مریم فارسی







در این وادی تنهائی


 

 

 

در این وادی تنهائی 

در این محفل خاموشی 

منم شمع فراموشی 

 در این دریای پر حسرت 

منم قایق همسفر 

در این امروز و فردای غمگینت  

ببین چه آسون 

زدن قلبم شکوندن 

من رسیدم ته خط  

اما برام نوشتن 

        نقطه سر خط 

روزگاری جاده ای بودم پر تردد 

جاده ای که رساندم همه را به وادیشان

همان جاده که میزدند به دل من برای سبک شدن دردهایشان 

حال که نوبت خویش رسید 

ماندم در همان جاده ی ویرانه ی خویش 

ماندم در همان جاده خاکی جدا ز یارانی 

که بودند .............................

کجا روم ز تنهائی  

منم همان سنجاقک تنها روی مرداب 

منم همان نیلوفر شناور 

منم تنهاترین مریم  

منم تنها تر از مریم 

منم ............ 

شاعر:مریم فارسی

منم......................................

 

 

بنویسید  

از من 

 

  گمگشته در تنهائی 

    شکسته از آشنائی 

      سوخته از سادگی  

         خسته از  وادی غم 

بنویسید

کتاب پر زدردهای نا گفته منم

قلم پر،ز جوهر گریه 

منم 

آن کبوتر پر شکسته 

منم  

آن تنهاترین مریم 

منم 

آن پنجره غریب 

در شهر شلوغ و قریب

بدانید 

منم 

همان خمیده از هستی و مستی 

منم همان  

از یاد رفته 

بنویسید........................... 

 منم................ 

شاعر:مریم فارسی

نیلوفر تنها


 

 

منم همان آسمان گرفته 

منم همان غروب مه گرفته 

منم همان برگ خشکیده   

                 و به زمین فتاده

منم همان گلبرگ افتاده از  

                    شاخه دوست 

منم همان ناتوان و خسته 

منم دلگیر از این همه درهای بسته 

منم کشتی به گل نشسته 

منم نیلوفر تنها و نیمه شناور

               در مرداب زندگی 

منم همان قایق بادبان سوخته 

منم بی همسفر در جاده زندگی 

بغض های دردناک 

از رنج های سوزناک 

آزار می دهد این شکسته تن را 

منم شکسته دل که می خواند  

آواز تلخ تنهائی را 

ترانه زیبای  ماندن را 

موسیقی آرام  رفتن را 

منم ..................... 

شاعر: مریم فارسی

موج غریب

 

موج غریب  

        غم را  

بنگر در نگاهم 

شمع امید و لبخند 

      ذوب شد از وجودم

  آئینه بشکسته ام 

کتابی فرسوده ام 

   همان تار خمیده 

          همان چنگ خموشم   

دل خسته ام خرامان 

     دل بسته ام  به اشعار   

سکوت مبهم اشک

صدای گنگ و  پردرد 

تنهاتر از مریم م 

بی هم صدا چون ........... 

همان ره مه آلود 

همان شناگر  

در اقیانوس خلوتم 

همان ................. 

 منم در اوج رفتن 

منم در بند ماندن 

منم.............. 

موج  

   غریب............... 

 

شاعر: مریم فارسی

 

  

 

    

صدای هق هق من

 

صدای هق هق من  

پیچید در گلویم

وقتی که هق هق من 

پنهان شد ز یاران 

وقتی که دردهایم 

در دل شد کتابان 

وقتی که آن کتابان 

خاک خورد و شد تلنبار 

وقتی که رفتم از یاد 

بی آنکه دانم .......................

دریای اشک خشکید  

  چشمه حسرت جوشید

 آرزوها ز یاد رفت 

 از بس که ماندم تنها

من ماندم فی مابین 

 جاده 

وقتی شکستم از غم 

امید را ز یاد بردم  

ولی صد افسوس 

وقتی که هق هق ام را 

فرو دادم ز ترسم 

خط خوردم ز دنیا 

وقتی که........................  

شاعر: مریم فارسی

غریبانه

 

 

دنیا همین 

غریبانه به دنیا آمدن 

با آرزوهای کودکی بزرگ شدن 

شادیها را به فراموشی سپردن 

غم ها را با جان و دل پذیرفتن 

دل های آئینه ای را کدر کردن 

کلمه دوستی را سو استفاده کردن 

در گرداب تنهائی دست و پا زدن 

در مرداب دل شکستگان غرق شدن 

امواج پر تلاطم دریای حسرت را دیدن 

طناب باهم بودن ها را از هم گسسستن 

جدا زهم شنیدن ............... و دنیائی اشک بیهوده ریختن 

دنیا همین 

در انتهای پائیز 

مانند قطرات باران 

غریبانه به خاک سرد رفتن 

دنیا همین  

مهربان بودن و آموختن مهربان ماندن 

لیک........................ 

دنیا همین 

گریستن و نداشتن شانه ای برای تکیه کردن 

دنیا همین 

غریبانه به دنیا آمدن و ز دنیا رفتن 

دنیا همین.............................................................................

شاعر:مریم فارسی

شنیدم و شکستم

 

 

 

شنیدم و شکستم 

چشمه چشمانم خشکید  

گره های فشرده در گلویم ماند 

من ماندم و دنیای غم 

یکی دیگر هم از بین ما رفت  

من ماندم دنیائی از خاطرات و حسرت 

کم مانده اند ........................

من چه کنم؟ 

خدایا تو که به یک باره غصه های بی شمار را به من میدهی 

چرا درمانی برای آن نمی گذاری؟
شاعر:مریم فارسی

غصه هایم ورق خورد

 قلبم 

                          

      

  

همان دل آئینه و صیقلی بود 

همان دل صاف و زلال از کینه ها 

همان کتاب خالی از خاطرات تلخ 

منم همان که دل بسته بود به شادی 

دل خسته ام کنون  از غم 

منم همان بریده ز دنیای تو  

             خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا 

 خدایا 

من چه کرده ام که اینگونه 

ثانیه به ثانیه شکستنم را مشاهده میکنی؟  

خدایا 

من چه کرده ام  که اینگونه 

به فاصله یک دم و بازدم اشکانم را می نگری؟ 

خدایا آن دل صیقلی 

اکنون پر شد ز غم 

شادی هایم خط خورد 

غصه هایم  ورق خورد 

گریه هایم زیاد شد 

بغض هایم بی شمار شد 

امیدم ناامید شد  

رنگهای زندگی  برایم بی رنگ شد 

خدایا  

زمان غم هایم ناتمام و شادی هایم کوته شد

اکنون مثل همان کمان خمیده ام  

خدایا  

همین را می خواستی؟ 

خدایا مگر نمی گفتی؟!

دوست نداری بندگانت ناراحت باشند؟! 

پس اکنون  بنگر 

که همان دل صیقلی (آئینه ای) هزار تکه شد 

بنگر که .................... 

شاعر: مریم فارسی

 

 

منم همان خسته و دل شکسته

 

 

 

خدایا 

 منم همان خسته و دل شکسته  

منم همان مسافر بی همسفر مانده 

منم همان دل بسته به تنهائی های ناتمام 

منم همان مرداب سکوت در جنگلی از هیاهو 

منم همان قایق رو به غرق در اقیانوس غم 

منم همان کتاب پر حرف اما نا توان در گفتن 

منم همان اشک های خشکیده از نا امیدی 

منم همان دوستدار یاران که همه فراری اند از من 

منم همان درخت پر برگ و سایه دار٬ اما تبر خورده و ایستاده  

منم همان خشکی منتظر امواج دریا 

منم همان باور نکرده ز یاران 

منم همان نگاه عمیق اما پر ز اندوه  

منم همان موسیقی های غمگین 

منم همان شعر های دل شکن از دنیا 

منم همان ابر سیاه پر اشک اما٬منتظر بارش 

منم همان خسته و دل شکسته از خویش

منم همان خسته و دل شکسته  

منم همان ................  

شاعر:مریم فارسی