اندوه جدائی

 

 چی شد خنده حروم شد ** چی شد خوشی تموم شد 

 چی شد اشکای چشمام ** مثل بارون روون شد 

 چی شد اندوه عالم ** نشست  توی قلبم  

حالا نیستی کنارم** بی تو غمگین و سردم 

 چی شد دلت شکستِ ** به موندن دل نبستِ 

 تو رفتی و غم عشقت** توو  قلب من نشسته  

چی شد رفتی، نموندی ؟*** چرا دلمو شکوندی 

 منوبا این جدائی *** به تنهایی رسوندی  

شاعر: مریم

تولدم مبارک

 

۱۳۹۰.۱.۱۰  

تولدم مبارک 

ساعت ۱۸ و ۳۰ دقیقه 

تولدم مبارک

تولد مبارک

 

 

دوستان فروردینیم تولدتان مبارک 

تولد خودمم پیشاپیش مبارک

زندگی رسم خوشایندی نیست

 

زندگی  

 ....... 

 زندگی 
زندگی نهان کردن اسرار هاست 

زندگی 

 شکوندن قلب و غصه خوردن!
زندگی  

به خاطر نبودن هم صحبت
  غصه ها رو درون خود ریختن 

زندگی 

شرح حال دلهای ابری 

زندگی  

دیدن باران بر روی گونه هاست 

زندگی  

عاشق بودن، ولی  نگفتن 

زندگی عشق و نهان کردن 

زندگی  

در کنار عشق پرپر زدن 

ولی در سکوت سپری کردن 

 زندگی  

حسرت................. 

زندگی 

.................... 

شاعر: مریم فارسی  

شکستم

 

 

دلها همه فرسوده

کمرها هم خمیده

اشکا همه خشکیده

چرا اینگونه گشته

دردها همه زیاده

اما همدرد نایاب 

هم صحبتی نمانده 

دنیا خرابه گشته 

ساقی بی می نشسته  

دگر شادی نمانده 

همه جا غصه گشته 

تنهائی  قانون  شده

خنده یک رؤیا شده  

گاه باید خندید 

به تمام غصه ها و قصه ها 

گاه نیز باید 

سکوت را پیشه کنیم    

شاعر: مریم فارسی

زندگی قفس تنگی است

 

نوشتم برگ برگ زندگی را  

نوشتم خاطرات گفته و نگفته ام رو

نوشتم از احساسات سنگی  

نوشتم از دل های ابری 

نوشتم دونه دونه دردها رو 

نوشتم  پرسشای بی جواب و 

نوشتم خاطرات تنهائی ام را 

شکوندم بودن و دلبستگی رو 

نوشتم روی هر برگ پائیزی 

قصه هائی از 

 جدائی  

بی وفائی 

نوشتم از قفس تنگ زندگی 

به خاطر می سپارم 

تلخی ها رو 

شاعر: مریم فارسی

 

آرزو

 

 

آرزو داشتم که فریاد  بزنم 

سکوتم بشکنم و داد بزنم 

کاش می شد پر بکشم به آسمون 

بگم دردهام به همزبون 

کاش می شد بغض گلوم بشکنم 

دردهای تو سینه ام و خالی کنم 

کاش که بود کنار من یه هم سفر 

کاش که بود کنار من یه همنفس 

که من از روی عشقی ناب بخواد 

نه از هوس! 

اینا همه فقط یه رؤیا بود 

 اما قشنگ 

پشت پرده رؤیاهام، 

 صحنه ای بود از: 

 حقیقتی تلخ 

شاعر:مریم فارسی  

چشمه اشک

 

بغض دردهای کهنه چه زیبا ترکید

چشمه اشک چه زیبا جوشید 

آتش غم به دلم باز رسید  

غبار مه جلوی چشمام و پوشوند

ولی انگار کسی درد نگاهم ندید 

لیک! انگار کسی موج سکوتم نشنید 

کاغذ دل نوشته ها را اینبار 

آتش بغض غم انگار درید 

نوشته های کاغذ دل نوشته ها را اینبار 

اشکهایم نوشته هام  شستند   

نی لبک غم چه سوزناک دمید 

لیک،کسی درد کلام مرا آخر نشنید  

کسی چشمان بی فروغ مرا آخر ندید 

شرح دل گفتم ولی گفتند تو دیوانه ای  

قصد سفر کردم ولی همه انگار دوست داشتند 

هیچ کس خداحافظی نکرد 

هیچکس حالی دورادور از ما نپرسید  

کاغذ دل نوشته ها را اینبار 

می سپارم دست باد 

بغض دردهای کهنه چه زیبا ترکید 

چشمه اشک چه زیبا جوشید 

شاعر: مریم فارسی

تا دلت نرفته برگرد

 

 

سرزمین آرزوهایم  

با سیل اشکانم ویران گشت 

گلهای خنده 

پژمرده گشت 

آسمان در مقابل دل ابریم 

شرمنده گشت 

برق امید از  

دیدگانم رخت بست 

بغض جایگزین لبخند شد  

جدائی عهد وفا با تنهائی بست 

چشمه عشق خشکید 

دوستی ............... 

هردو ............ 

شاعر: مریم فارسی 

مناجات

  

اگر دنیا همین 

اگر غربت چنین 

اگر بودن یه جرم 

اگر رفتن یه رسم  

اگر دریای اشک 

اگر دنیا یه سنگ  

اگر منم اون شیشه  

اگر شهر در غروب 

اگر یاری معنا نداره 

اگر گریه یه رسم 

اگر با هم بودن گناه 

اگر خنده یه بزه  

اگر تنهائی  

دلم زخمی تر از آن است 

که گویم : 

.................. 

خدایا 

عمرمان شده دیگه حبابی 

اسیر باد 

یا شناور روی آب 

خدایا ؟؟؟؟؟؟  

خدایااااااااااااااااااااااااااااااااااا  

اگر رسم دنیات شکوندن 

خدایم  

اگر رسم دنیات فقط 

 زندگی رو گرفتن

بگو 

 من بشکنم  

من بمیرم

 اما 

عزیزم را...............  

خدایا 

همه میگن تو مهربونی 

میگن کمک رسونی 

پس چرا با من چنین می کنی؟
خدایا  

اگر اشک ها بی اختیار می باره  

نه که ناشکرم 

اما 

می خوام ببینم 

محبت را 

معجزه را 

نشونم بده 

ببینم 

 می خوام برگرده 

خداااااااااااااااااااااااااااااااااااایااااااااااااااااااااااااااااااا 

دارم نابود میشم 

خدایم 

میشنوی؟

شاعر: مریم فارسی

عقل گفت: ............

 

 

زندگی شرح تجربه هاست 

گاهی غمگین، گاهی شاد 

زندگی وصف تلخِ نبودن 

زندگی دیدن اشک در غربت 

زندگی یک سفر 

گاهی رفتن، گاه هم موندن 

زندگی لبخند زدن دروغی 

زندگی خنده های اجباری 

زندگی نهان کردن اشک 

زندگی نبودن رفاقت 

زندگی شکستن، خرد شدن 

زندگی سکوت کردن 

سکوت را در ظلمت شب شکستن 

زندگی ابری بودن دل 

زندگی بارونی بودن دیده است 

زندگی وصف حال شکستکه دل 

زندگی تنها موندن 

زندگی گذر عمر اما ............... 

زندگی با دست خالی آمدن 

اما با دست پر(دنیائی تجربه) رفتن 

زندگی جاده .............. 

زندگی................. 

شاعر :مریم فارسی  

مسافر

 

وقت رفتن شد ومن باید برم

انگار یه عمر که در قفسم

حالا وقت پر کشیدن من

من حالا منتظر یک سفرم

سفری از شب تاریک به سحر

 رد شدن از لحظه های بی ثمر 

 عبور از روزای سخت و در به در 

حال وقت سفر باید برم 

رفتن و تازه شدن مثل بهار  

گذر از خزون سرد انتظار

 رسیدن به ساحل خوشبختی ها 

دل من،ای دل من طاقت بیار 

من حالا خود خود مسافرم 

از شب و تنهائی ها می گذرم 

می رم و پا می ذارم تو جاده ها 

ظلمت شبای سرد و میشکنم 

دل من فقط به فکر رفتن 

تو سرم هوای پر کشیدن 

حالا جاده ها و من همسفریم 

وقت آزادی از زندون تن 

 وقت آزادی ز زندون غم 

شاعر: مریم فارسی  

آزمون زندگی

 

در آزمون زندگی 

من ماندم و یک برگ  امتحان 

من ماندم و یک دنیا سوال بی جواب 

من ماندم دنیائی حرف نگفته  

من و یک دنیا اسرار خاک خورده 

من و یک شرح حال غمگین 

من و یک قصه زندگی غمگین 

من و یک دریای حسرت 

من و یک دل ابری 

من و یک دنیا اشک ناریخته 

در این امتحان دشوار 

اگر سفری در راه است 

پس 

در کنار آشنایان، غریب و تنها ماندن 

بهر چه بود؟  

خدایم ! تو که خویش تنهائی 

در پس این همه غربت   

پس: علت خلق عشق؛ چه بود ؟

این همه دل های شکسته ، اگه هست 

پس..................  

عاطفه بهر چه بود؟ 

در این آزمون    

اگر ................... 

شاعر: مریم فارسی

 

خسته ام از این همه لبخند های اجباری

  

 

خسته ام از این همه لبخند های اجباری 

خسته ام از این همه محبت های تصنعی دیگران 

خسته ام از این همه دو روئی 

خسته شدم از این همه نارو خوردن در قبال محبت ها 

خسته ام از این همه دل شکستن ها 

خیلی سخت که چشمات پر بار اشک باشه 

ولی بلاجبار پنهانش کنی 

 خیلی سخت به چشم مزاحم نگاهت کنن  

و مجبور باشی بری 

اما به روی خودت نیاری 

خیلی  سخت  

خسته ام از این همه بغض نگهداشتن

دارم میخوانم 

ترانه رفتن 

منم همون مسافر  

دیدید چه تنهاست؟ 

نینوازی می نوازد  

ترانه رفتن من و 

باید دیگه برم

نوای دوباره  جدائی ، بی همسفری  ، تنهائی

میدمد نغمه تلخ نبودن را .............

این است توصیف تنها ماندن 

دارم میرم  از این دیار 

شاید که روزی  

گریه ها خنده شوند (کسانی که از بودنم ناراحتن) 

روی هر قاصدکی  

پای هر برگی 

در گوشه گوشه صفحه های مانده زندگی 

خواهم نوشت 

وصف حال خویش 

می فرستم  

 از دیار غربت سرگذشتی از خویش 

تا بفهمند این همون ................... 

شاید که روزی 

باور کنند................ 

 

 

شاعر: مریم فارسی 

همون چت


وقت رفتن شد و من دلواپسم   انگار که یه عمر که تو قفسم
حالا وقت پر کشیدن منه      من حالا منتظر یک سفرم
سفری از شب تار یک به سحر   رد شدن از لحظه های بی ثمر
عبور از روزای سخت در به در   حالا  وقتشه باید برم سفر
رفتنو تازه شدن مثل بهار            گذر از خزون سرد انتظار
رسیدن به ساحل خوشبختی ها      دل من ای دل من طاقت بیار
من حالا خود خود مسافرم    از شب وتنهایی ها می گذرم
می رمو پا می ذارم تو جاده ها     ظلمت شبای سردو می شکنم
دل من فقط به فکر رفتنه    تو سرم هوای پر کشیدنه
حالا  جاده هاو من همسفریم    وقت آزادی اززندون تنه
وقت آزادی اززندون غمه

رسیدن به ساحل خوشبختی ها      دل من ای دل من طاقت بیار

میدونم که می دونی چرا؟!

 

 

هوای این دل ابری

چشام هواش بارونی

ببین این قطره هارو 

چقدر غمگین بمون 

چقدر تنها بخونم 

چقدر سخت خداا 

 

اگه تنهائی خوب بود 

چرا دل آفریدی ؟

چرا عشق آفریدی؟ 

مگر تنهائی زیباست؟ 

تمام خاطراتم 

تمام گریه ها 

تمام خنده هایم 

 خداوندا

چگونه دل کنم من  

از این همه ......................  

خدایا.............................

شاعر: مریم فارسی

آمدن و رفتن ما بهر چه بود؟

  

آمدن و رفتن 

من بهر چه بود؟ 

همه عمر گذشت 

جز ز تنهائی و غم 

جیزی نصیبمان نگشت 

ساده و صادق بودم با همه    

اما در نهایت جز:

پشت پا خوردن ز یار 

نارو زدن های رفیق های نارفیق 

نیمه راه بودن دوست 

طعنه ها و متلک شنیدن 

دل را پائیزی کردن 

بهار را از چهره زدودن 

گرد زیبای تبسم  را 

با باد زمستان بردن 

حال و هوای دل ابری کردن  

مه زیبای اشک را 

در چشم مهمان کردن 

جه کردیم ما با اعتماد 

آن همه یکرنگی و  صفا چه شد؟ 

خود بگوئید: 

پس : 

چه شد آن همه ................................؟ 

شاعر : مریم فارسی 

 

وصف پائیز

 

 

چقدر تلخ دیدن یک پائیز 

به ظاهر زیبا و شاعرانه 

اما به خشکسالی یک کویر

جدا شدن تک تک دوستانی  

که شش ماه با زندگی سبزشان در کنار هم بودن و 

اکنون به قیمت از این دنیا 

بار سفر رو بستن 

از هم جدا میشن 

چقد دردناک شنیدن  

صدای خرد شدن آنها 

زیر پای عابرین عاشق  

اما بی احساس 

چقدر  غم انگیز دیدن 

خشکیدن و مرگ زندگی  

ولی چه دلنشین 

برخورد بارانی که از آسمان گرفته 

بر روی گونه هایت می بارد

طنین زیبای باران بر روی  

زمین و زدن موزیکی زیبا با هم طنینی برگهای خشک 

ریتم حرکت با صدای برخورد قطره های باران و آب جوی 

روحیه زمستانی و دلها پائیزی است  

ابرها سیاهند اما فاقد قطره های بارانی زیبا برای باریدن  

 

 

چشمانی به سیاهی شب............

 

 

جعبه مداد رنگی هایم 

دگر رنگ و نشانی ندارد 

آنها ترسیم می کنند یک چهره ای مبهم 

چشمانی به سیاهی شب 

اما پر از ستاره با تلألوئی چشمگیر

ستارگانی که دانه دانه  

گونه هایش را ستاره باران می کنند

آنها هر کدام بیانگر یک کتاب الم و اندوهند   

لبهائی به سپیدی روز 

اما نشانگر خستگی های ناتمام از دنیا

قلبی شکسته تر از آنچه که 

هرکدام شما ها می اندیشید  

در این جعبه مداد رنگی 

دگر مدادی بجز سیاه و سپید نمانده  

پاک کن لبخند ها را پاک کرد 

چشمانی به سیاهی شب 

دلی به گرفتگی آسمان تیره دل 

قطره هائی از جنس ستاره

با تلالوئی چشمگیر 

اکنون غلطان بر روی 

گونه های یک ناشناس 

بغضی به عظمت یک رعد 

اما خموش 

در سکوت شبی 

به بلندای یلدا 

گریستن در سکوتی مبهم 

رسام چه زیبا رسم کرد  

این همه .................

 آنکه در .......................  

 

   شاعر: مریم فارسی

  

 

چقدر سخت خدایا

 

 

چقدر سخت با ذره ذرۀ وجودت به بودن کسی عادت کنی و
روزی به خودی بیائی که مدتهاست از دستش دادی و نفهمیده بودی
چقدر سخت با تمام وجود به خاطر علاقه ای که به تک تک دوستات داری محبتی سرشار از صداقت کنی و روزی بفهمی که تمام این کارها خریت محض بوده و بس. بفهمی معنای عاطفه از دنیا پاک شده
چقدر سخت روزی به خودت بیائی و ببینی دور و برت خلوت خلوت.
ببینی تمام اونائی که همیشه کلامی جز محبت و رفتاری جز عاطفه باهاشون نداشتی ، الان براشون غریبه ای
چقدر سخت الان دیگه تنهاترین باشی... با هرکی ناراحتی هات بخوای بگی تا سبک بشی ،رفیق نیمه راه باشه .
دیگه شنونده و سینه ستبری برای گریستن و سبک شدن در دنیا وجود نداشته باشه و نداره
چقدر سخت که دیگه اون همه شور و هیجان - اون همه صداقت ها - اون همه پشت هم بودن ها - همه و همه از صحنۀ روزگار محو شده باشه.
دیگه لبخندهای صادقانه - رفاقت های عارفانه
هیچ کدوم در این دنیا معنا نداره
الان دنیا فقط شده
چقدر سخت 
در جواب خوبی هات ، نارو زدن
در جواب دوستی هات ،نامردی کردن
در جواب صداقتت، دروغ و دروغ 
در جواب همکاری کردنت در سختی ها، پشت پا زدن
این دنیا ................... 
شاعر: مریم فارسی


بدان تنها ترینم

 

 

اگر شهر سکوتم 

اگر دنیای مبهم 

اگر قطره ای اشکم 

اگر ابر بهاری 

اگر آن برگ پائیز  

ولی دردم همین است 

تنهاترم من از همه   

اگر من مهرگانم 

اگر نامهربانم 

اگر من بدترینم 

بدان تنهاترینم 

اگر منم سرائی 

اگر منم خرامی 

بدان باده و بادی 

همه رفتند و تنها گذاشتند 

منم همان درویش 

بگذارید بروم 

جائی ندارم برای ماندن 

در هیچ قلبی جائی برای من نیست 

اگر شهر سکوتم 

اگر دنیای مبهم 

اگر قطره ای اشکم 

اگر ابر بهاری 

اگر آن برگ پائیز  

ولی دردم همین است 

تنهاترم من از همه   

اگر.................... 

شاعر: مریم فارسی

غبار غم گرفته

 

در این سکوت مبهم 

در این شب مه آلود 

ستار ها رو دیدی 

دیدی غروب چه زیباست؟ 

در این غروب غمناک 

در این لحن مه آلود 

غبار غم گرفته 

گلوی این حقیر و  

 این جام عمر 

ترک خورد 

دیگر با که نشینیم 

ساقی و ساغر رفتند  

باده و بادی چه شد؟
یار وفادار چه شد؟ 

ببین فنا شدم من 

کاش.........

در این سکوت مبهم 

در این ................ 

شاعر: مریم فارسی

 

منم خسته زدنیا

 

منم رفته ز  وادی

منم خسته ز هستی  

منم امواج دریا

منم شکسته از این و از آن 

همنشین دردهای خویش در شبم 

هم آوای ناله های خویش  

در سکوتی مبهمم 

هم پای اشکهای غلطان و بی پایانم 

تنها خودمم 

 من نیز از  این کوی خواهم رفت 

به او بگوئید 

کمرش همچون شاخه گلی شکسته بود

بگوئید طاقت .................. 

تلخ می نویسم . می دانم  

برای شادیم نسخه نپیچید 

من نیازی به شادی های تصنعی ندارم

من به دنبال صداقتم 

بگوئید به دنبال آنانی هستم  

که رنگی از شکاندن دلهای دیگران  

ندیده اند 

به دنبال آنان که یاد نگرفته اند 

گریاندن دیگران را 

منم همان کوی صبوری

که اکنون .........................

منم همان .................  

در این دنیا

شاعر: مریم فارسی

نمی دونم چرا؟

 

 

 

نمی دونم  چرا؟

واژه های شعرم 

با اشکانم درهم محو شد

دردهای دلکم شاهنامه شد   

شکستنی هایم شکست 

شیرینی های زندگی تلخ شد 

خنده ها و لبخند ها محو شد  

سکوت زیبای خلوتم را 

هق هق ناپایان گریستنم شکاند 

 می زنم نغمه تلخ رفاقت ها را 

با همان نی، 

 که می نوازد سوز  دل های شکسته را  

کاش 

بین هیچ فرقی این و آن نبود 

رفاقت ها صادقانه بود 

اعتماد ها واقعی بود  

کاش می فهمیدید 

سادگی ها زیباترین نعمت است 

صداقت ها دلنشین ترین  

بیان است 

کاش 

نوشته هایم ............... 

 میزنم نغمه ........................ 

شاعر : مریم فارسی

 

ریتم زندگی.......................

 

زندگی باید کرد 

گاه با یک ساز قشنگ 

می توان آهنگ زد 

آهنگی ساخت زیبا  

با

تلفیقی از آرامی نسیم و آسمان 

از هیا هوی امواج ساحل 

از صدای گریه ها و خنده ها 

از ریتم قشنگ آواز پرنده ها 

از ............... 

خدایا زندگی زیباست  

ولی............... 

خنده ها را نسیم شادی می آورد 

اما صبای ناراحتی گرد غم را بر چهره ها می پاشاند 

نت موسیقی کم است 

زندگی یک طرفه است 

ریتم آن ناتمام 

ولی شاد و غمگین 

هردو باهم همدمن

با هم و بی هم  

ولی................. 

کاش رفاقت ها مثل ............. 

همیشه پایدار می موند 

شاعر: مریم فارسی