زیر این باران غمگین
با قدمهائی سنگین
با همین چشمان اشکین
از همین شلاق خشمگین
این منم، تنهاترین
با همین بغضهای دیرین
گفتن ناگفتنی ها خیلی سخت
اما تنهائی همین
وایسادن جلوی آئینه و
دیدن خط عمر
باز هم بی خبر از پیش همه رفتن
رفتن و نگفتن
بی هدف اینور و اوونور دیدن
هیچ و هیچ فردی و ندیدن
دیگه آرزوهارو ناامید شدن
گریه هارو نگه داشتن
یک دفه با تمام وجود
از غصه ترکیدن
اینجا همه با هم غریبه بودن
دنیا! به دنیا اومدن و نابود شدن
شاعر: مریم فارسی
سلام
خوبی ؟
شعر غمگینی بود
از عذاب جاده خسته
نرسیده و رسیده
آهی از سرت کشیدن
نکشیده و کشیده
غم سرگردونیامو
با تو عاشقانه گفتم
اسمی که اسم شبم بود
با تو صادقانه گفتم
من سرگردون ساده
تو رو صادق می دونستم
اسن برام شکسته اما
توروعاشق می دونستم
قشنگ بود
و خیلییییی تلخ
خوبی خانوم؟

ببخشید سوال میپرسم هااا شما معلم چه مقطعی هستین؟
دست دوست جونتم بگیر دیگه
به خدا ریاضیش خوبه
سلام
چرا اینقدر غمگین بابا یکم بخند تا دنی به روت بخنده
سلام،سال91 بر شما مبارک. من از اسم وبلاگتون خوشم اومده.
تعارف نمیکنم. این شعر هم قشنگه.برای من سواله که شما شاعرین؟
راستی برای تبادل لینک هم آماده ام. شب نیلوفری