خیلی سخت روی زمین خدا ایستاده باشی
و بدونی هیچ دوستی نداری
خیلی سخت در جواب خوبی ها فقط
نامروتی ببینی
خیلی سخت پر از بغض باشی
و نتونی حتی یه ذره اش و خالی کنی
(خیلی سخت ابر بارانی باشی و اجازه باریدن نداشته باشی)
خیلی سخت عاشق باشی اما
قصه غصه های تنهائیت گرمابخش محفل غریبه و آشنا باشه
خیلی سخت روی زمین خدا باشی
اما ندونی کجای این دنیای جای تو!!!!!!
خیلی سخت بودن و نبودن- گفتن و نگفتن- شادی و غم
دیگه برات بی معنی و بی تفاوت باشه
خیلی تلخ همیشه تنهائی
خیلی سخت همه جا باشی، اما هیچ وقت نباشی
خیلی سخت .................
شاعر: مریم فارسی
سلام ممنوووووووووووون خبرمکردی واقعا اپ توپی بود
خیلی سخت همه چی تکراری شده باشه.....از تکرار بیزارم
سلام دوست خوبم مختصر ومفید بگم
آپـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم...
قلمت ماندگار مریم عزیز
سلام
خوبی؟
عجب شعری
پر از دلتنگیه
مارو که مورد هدف قرار ندادی؟
بدون اینو که دل من شده جادو به طلسمت
یکی هست اینور دنیا که تو یادش مونده اسمت
سلام دلت بارون به من سر بزن
سلام دلت دریا نگاهت اسمون
الهی همیشه امیر باشی من اسیر الهی همیشه کبیر باشی من صغیر الهی همیشه دریا باشی من رود خانه تو دوست دارم
سلام مارا امشب به رسم رفاقت دعا کنید دلت دریا یا علی
زیاد سخت نگیر دوست من...
دنیا همه چیزش سختیه!!!!
تا بینهایت ...
گفتم: دستان امروز ما گره ای ست کور برای کلاف مبهم فرداهای مبادا... گفتی: عشق را فرصت پرواز نیست جز در آغوش گشودهی فاصله ها.
گفتم: موج اشک تو مرا چون قایق کاغذی در تلاطم خود شکست... گفتی: بشکن غرور را و مغرور باش به این شکستن!
گفتم: چه کنم که آبگینهی قلب من شکستنی ترست از شبنم صبح!؟... گفتی: آینه ها را در برابر هم باید نهاد و ابدیتی جاوید باید ساخت.
گفتم: دوش دست در دست مهتاب کردم و در میانه ی باغ عمر ، گریه کنان رقصیدم... گفتی: لبخند سربی ماه نیز تنهایی را با دستان تنهای ما قسمت کرده.
گفتم : رؤیای سرخ بوسه ات هر شب مرا تا عمق مخمل خواب و خاموشی می برد... گفتی: سپیدی بستر عشق، گواه رنگ سکوت.
گفتم: چه عاشقانه دوستت دارم، ای تو نغمه پرداز شور غزل های دفترم!... گفتی: روزهاست که به دنبال بزرگ ترین عددم تا مروارید های «دوستت دارم» را در آن توان کنم و تا همیشه گوشوارت سازم.
گفتم: افسوس از این همه ناتوانی علم، چرا که خداوندگاران ریاضی هم در برابر شکوه عشق زانو زدند!... گفتی: تنها ناممکن، ناممکن است.
آنگاه گفتیم: یکدگر را دوست می داریم تا بینهایت ...
سکوت من و تو... تب عشق بود میان من و تو، تبی که حتی با باران وفا نیز آرام نمی شد و به تاراج رفتن کلام من و تو... تا که هیچ چیز بجز سکوت در میان ما نماند!
کاش مرزی نبود بین ما و ای کاش اگر هم مرزی بود آن مرز تو بودی! ... و ای کاش آرزوی من... آن آرزوهای من، همه تو بودی تا دیگر نه آرزویی داشتم و نه دیگر رویایی را در سر داشتم.
مریم تو هنوز پر از بغضی ...
نوشته هات مثل چند سال پیش پر از دلتنگیه ...
نمی دونم چرا هیچ تغییری نمی کنی ...
تو معمای بزرگی هستی شاید روزی پاسخشو بفهمم ...
من شیفته ی میزهای کوچک کافه ای هستم...
که بهانه نزدیک تر نشستن مان می شود...
و من ...
روبه روی تو ...
می توانم تمام شعر های نگفته دنیا را یک جا بگویم..